: داستانی عاشقانه در مورد مردی که تصمیم گرفته به زندگی اش بدون داشتن هیچ شغلی بپردازد و تنها با عشق دختر مورد علاقه اش که یک بازیگر جوان است زندگی کند...
در قرن هجدهم، یک خون آشام از نمایش عجیب و غریب، که زمانی در آن شرکت داشت، فرار می کند و با گروهی از قاتل های خون آشام متحد می شود تا مردی را که به مادرش تجاوز کرده بود، بکشد.
داستان فیلم در بیست و چهار ساعت اتفاق افتاده و زندگی پنج شهروند نیویورکی را دنبال می کند.آنها محبور هستند پیش از طلوع خورشید روز بعد سرنوشت خود را رقم بزنند و...
یک مکانیک جوان اهل تگزاس تلاش میکند یک خویشاوند کمهوش را از دست مافیا نجات دهد. همچنین ماجرایی درباره قاتل پدر مکانیک وجود دارد که به لطف شهادت او در کودکی، ۲۰ سال در زندان بوده است.
در سکوت اعماق دریا در دوران جنگ جهانی دوم،یک زیردریایی آمریکایی به ماموریت عادی نجات می رود.اما برای خدمه زیردریایی این ماموریت سفری به درون دیوانگی و توهم است…
ال وودز با «وارنر هانتينگتن سوم نامزد شده است. اما وارنر از ترس اين که دوستان افاده اي و خانواده ي ثروتمندش، دختر پر شور و شوري مثل ال را نپذيرند، پيش از رفتن به دانشگاه هاروارد و فارغ التحصيلي در رشته ي حقوق، نامزدي اش را بر هم مي زند. ال نيز براي به دست آوردن دوباره ي مردش در همان دانشگاه بسيار سخت گير و مقرراتي ثبت نام مي کند... .
جنگ جهاني دوم، پس از حمله ي ژاپني ها به پرل هاربر. دو دوست دوران کودکي به نام هاي «ريف مکولي» (افلک) و «دني واکر» (هارتنت)، زني (بکينسيل) را که هر دو به او علاقه مند هستند پشت سر مي گذراند و رهسپار انجام مأموريت بمباران توکيو مي شوند.
در سپتامبر ۱۹۷۱، گروهی از نو سربازان آمریکایی برای تمرینات نظامی به فورت پالک، تایگرلند می آیند، که منطقه ای شبیه مرداب های ویتنام است. این مکان آخرین توقفگاه آنان قبل از اعزام به ویتنام و شرکت در نبرد واقعی می باشد...
وقتی چهار عضو یک باشگاه باغ در حومه شهر درگیر قتلی جنجالی میشوند، مجبور میشوند جسد را در تختخوابهای زیبای خود دفن کنند. در این درام ، همه کثیفی دارند... و اسرار هرگز دفن نمی شوند.
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...