آخرین «کار» دو آدم کش ایرلندی، «کن» (گلیسن) و «ری» (فارل) در کلیسایی در لندن، به مشکل بر می خورد («ری» اضافه بر کشیش مورد نظر، پسر بچه ای را هم می کشد) و رئیس آن دو (فاینز) دستور می دهد که به بروژ در بلژیک بروند و منتظر تماس او باشند. در بروژ «کن» آرام آرام به این شهر تاریخی علاقه پیدا می کند، در حالی که «ری» هم چنان به خاطر کشته شدن کودک بی گناه، آن هم در اولین کارش، در عذاب وجدان به سر میبرد……
هری پاتر در مقطع پنجم دروس هاگوارتز است. وزارت سحر و جادو باور نمیکند که لرد ولدمورت بازگشته است و از این جهت هری پاتر و دامبلدور را تحت فشار می گذارد.
مارکوس آیلسبری در خانواده اش مشکلات و اسرار زیادی دارد. همسرش نمی تواند تفاوت بین شرینک و مغازه را تشخیص دهد و پسر هشت ساله اش اورلاندو برای جلب توجه نام خرگوشش را روی دیوارها نقاشی می کند...
داستان در دهه 1930 شانگهای اتفاق می افتد، جایی که یک دیپلمات نابینا آمریکایی با یک پناهجوی جوان روسی که برای حمایت از اعضای خانواده اشرافی شوهر مرده خود مشاغل عجیب و غریب و گاهی غیرقانونی انجام می دهد، رابطه برقرار می کند...
«والاس» و «گرومیت» در محلهی «وست والابی» کسب و کاری جدید راه انداختهاند. «آنتی پستو» (ضد آفت) نوعی خدمات انسانی ردیابی آفت هاست که «والاس» و «گرومیت» به کمکش، خرگوشها و سایر جانورانی را که محصولات باغچههای محله را میخورند، به دام میاندازند و به جایی دیگر منتقل میکنند اما یک شب…
«جاستين کوئيل» (رالف فاینس) يک ديپلمات بریتانیایی است که در کنيا کار می کند. به زودی مشخص می شود «تسا» (راشل وایز) همسر جوان جاستین، طی حادثه ای در بزرگراه کشته می شود. به جاستین می گویند که همسرش در جريان حمله سارقين در يک بزرگراه بقتل رسيده است. اما جاستين دليل مذکور را نمی پذيرد چرا که احتمال می دهد همسرش بخاطر فعاليتهایي که عليه يک شرکت دارو سازی انجام داده کشته شده است...
«کريستوفر مارشال» (فاينز) مردي با تربيت اشرافي است که خيال دارد سناتور شود. او يک روز در هتل با «ماريزا ونچورا» (لوپز)، خدمتکاري که لباس زن ثروتمندي را به تن کرده، روبه رو مي شود و به او دل مي بازد. در حالي که «ماريزا» همان زني نيست که «کريستوفر» تصور مي کند...
داستان فیلم در مورد دنیس، مردی 30 ساله است که مادرش از دوران کودکی لقب «عنکبوت» را روی او گذاشته. او 20 سال است که مبتلا به شیزوفرنی حاد می باشد و هیچ موقع بطور کامل درمان نشده است...
مأمور بازنشسته ی FBI، «ویل گراهام» (نورتن) فرا خوانده می شود تا قاتل بی رحمی معروف به «توث فیری» را پیدا کند. «توث فیری» به طور هم زمان تمامی اعضای خانواده ها را می کشد و چشم های قربانیانش را با تکه های شکسته ی آینه می پوشاند. اما «گراهام» برای انجام این مأموریت نیاز به کمک قاتل زنجیره ای سرشناس، دکتر «هانیبال لکتر» (هاپکینز) دارد…
در روسیه، در دهه 1820 میلادی، اونگین املاک روستایی عمویش را به ارث میبرد و از شهر سن پترزبورگ به آنجا نقل مکان میکند. او با همسایهاش، لنسکی، طرح دوستی میریزد و از طریق او با دختری به نام تاتیانا آشنا میشود. تاتیانا دلباخته اونگین میگردد، اما اونگین صرفاً خواهان دوستی با اوست.
در حالي که «رامسس» خود را براي تصاحب تاج و تخت آماده مي کند، برادرش «موسي» بي قيد و بي تفاوت، روزگار مي گذارند تا آن که به رمز و راز واقعي گذشته اش پي مي برد؛ اين که از قوم بني اسراييل است و در شيرخوارگي او را در سبدي جاي داده اند. و به رودخانه سپرده اند تا از قتل عام جان سالم به در ببرد.
در میانه های سالهای 1800 "اسکار" کشیشی جوان است که احساس کرده خدا به او از طریق نشانه ای گقته خانواده اش را ترک کند و به کلیسایی در انگلستان بپیوندد."لوسیندا" نوجوانی استرالیایی است که ثروت زیادی به ارث برده.او یک کارخانه شیشیه سازی می خرد و تصمیم می گیرد رویایش برای ساختن کلیسایی تماما از شیشه را به حقیقت برساند و...
در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام (ریف فاینز) دچار حادثه میشود و در شمال آفریقا سقوط میکند. او که به سبب زخمهای هولناک و شوک روانی نام خود و گذشتهاش را به یاد نمیآورد، با نام بیمار انگلیسی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده میشود. در آنجا پرستاری به نام هانا (ژولیت بینوش) با اجازه سرپرست بیمارستان او را در صومعه ای در ایالت توسکانی بستری و از او مراقبت میکند...