اما، دختر مارتین، برای یافتن حقیقتِ اتفاقی که سی سال پیش برای والدینش رخ داده بود، نگهبان شبانه میشود. ملاقات او با وُرمر، قاتل سریالی، در سلولش، این قاتل را از کما بیرون میآورد و زنجیرهای از حوادث سرنوشتساز را رقم میزند.
زن آرایشگری که موهایش را به خاطر سرطان از دست داده متوجه میشود که شوهرش مشغول عشق بازی با شخص دیگری است،این زن پس از سفر به ایتالیا بخاطر رفتن به جشن ازدواج دخترش با مردی که زنش مُرده آشنا میشود، مردی که دنیا را بخاطر از دست دادن همسرش سرزنش میکند …
چند دوست که به طور اتفاقی یک بسته را به اشتباه تحویل میگرند و آن بسته حاوی اطاعات مهمی بوده است. حالا یک گانگستر بی رحم به دنبال انها است و انها در حال فرار...
بعد از یک «تعطیلات» ناخواسته در زندان، علی به ستوه آمده است. او یک نقشه دارد که نمیتواند خراب شود. او میخواهد یک شهروند قانونمند شود. تنها چیزی که نیاز دارد یک پیست مسابقه، یک سیرک و یک ون حمل پول است.
سه خلافکار سطح پایین (یا «کماهمیت») بالاخره شانس ارتقاء و صعود در سلسله مراتب جرم و جنایت را به دست میآورند، اما در نهایت، همه چیز را به بدترین شکل ممکن و به شیوهای فاجعهبار به هم میریزند و نابود میکنند.
این درامِ رمانتیک و تا حدودی عجیب، که ماجرای آن در منطقهای دورافتاده از سواحل نروژ میگذرد، مخاطب را درگیر مسیری پُرآشوب میکند که شامل آرزوی موجسواری، تقابل با شرایط آب و هوایی سخت و ماجرایی عاشقانه است.
آخرین آرزو مرگ "مونک" برای فرزند فرزندش، هارالد، برای پیدا کردن پسر واقعی او، لودویگ است. اما اخیرا در سلول زندان سوئدی است. پیتر و مارتین - دو سرآشپز - ...
لئو و لوئیس زن و شوهری جوان هستند که در شهر کپنهاگن زندگی می کنند. لئو اغلب با دوستانش بیرون می رود در صورتی که لوئیس بیشتر در خانه می ماند. اما زمانی که لوئیس به لئو می گوید که حامله است، لئو از او دلسرد می شود و فاصله می گیرد. روز به روز خشم و عصبانیتش علیه لوئیس بیشتر می شود تا اینکه...
"فرانک" فروشنده مواد مخدر موفقی است تا اینکه معامله بزرگی انجام می دهد و توسط پلیس دستگیر می شود.او موفق می شود بسته مواد مخدر را در یک رودخانه بیاندازد اما با اینکار بدهی بزرگی به وجود می آورد.او مجبور می شود در دنیای زیرزمینی کپنهاک در جستجوی پول باشد...
به منظور تامین هزینه های تحصیلات حقوق خود،"مارتین" به عنوان نگهبان شب در یک سردخانه مشغول بکار می شود.وقتی قربانیان یک قاتل سریالی به سردخانه منتقل می شوند،اتفاقات وحشتناکی به وقوع می پیوندد...
دو نیمه ی جسد، که یکی از آنها متعلق به یک سیاستمدار زنِ سوئدی است، روی پل "اُرساند"، که دانمارک و سوئد را به هم وصل میکند پیدا میشود. با پیدا شدن این دو جسد، دو بازرس یکی از دانمارک و یکی از سوئد با یکدیگر همکاری میکنند، "کوپنهاگن" دانمارک و اداره ی تجسس جرائم "مالمو" از سوئد دخیل هستند. این جسد از کمر به دو قسمت تقسیم شده، و دقیقاً روی مرز بین دو کشور روی این پل قرار گرفته است، بنابراین پلیس هر دو کشور درگیر این پرونده قتل هستند. بعد از تحقیقات و آزمایشات بیشتر، مشخص میشود که این یک جسد، متشکل از دو جسد جدا است و نیمی از آن مربوط به یک زن دانمارکی است. از سوئد "ساگا نورن" و از دانمارک "مارتین راد" روی این پرونده کار میکنند. این دو بازرس به دنبال پیدا کردن قاتل این قربانیان هستند...
سریال فانتزی «ویچر» (The Witcher) داستان یه شکارچی هیولا رو روایت میکنه، جنگجوی گرالت از ریویا. گرالت از بچگی آموزش دیده که با هیولاها بجنگه، و وقتی بزرگ میشه، بعد از یه جهش ژنتیکی و تبدیل شدن به «ویچر»، دنبال سرنوشتش میره و با آدمهای بدجنس، اژدها و کلی موجود افسانهای تاریک که روی ساکنای انسانی و غیرانسانی دنیا وحشت میندازن، میجنگه. این سریال بر اساس مجموعه کتابهای فانتزی موفق «The Witcher» از نویسنده لهستانی آندژی ساپکوفسکی (Andrzej Sapkowski) ساخته شده.
زندگی "ایو" آنطور که انتظار داشت پیش نرفته است، او مامور باهوش MI5 است. از طرف دیگر "ویلانل" یک قاتل حرفه ای است که برای به سرانجام رسیدن ماموریتش دست به هر کاری می زند. اکنون "ایو" و "ویلانل" وارد یک جریان موش و گربه بازی می شوند و هر کدام بدنبال شکار دیگری هستند…
موضوع سریال درباره نوجوان ارباب زاده ای به نام "تیوری" است که در پاسخ به درخواست کمکی که از او شده تصمیم دارد با انجام یک مأموریت بسیار خطرناک و مهم، نامه ای را به دست پادشاه برساند. اما در این مسیر، او باید از سه سرزمین پادشاهی دیگر عبور کند و .