ژاکلین از کشور جنگ زده خود به یک جزیره یونانی فرار میکند. او با یک راهنمای تور بیثبات ملاقات میکند و آن دو به هم نزدیک میشوند، زیرا هر دو در دیگری امید مییابند.
فاطمه، زنی قوی ، سرپرست ماساژورهای یک حمام عمومی در الجزیره است. سال 1995 است و اوضاع در پایتخت متشنج است. روز پیش رو برای همه، و به خصوص برای فاطمه، پر جنب و جوش خواهد بود. او حتی در حالی که به محل کار خود می رود، شاهد یک حمله تروریستی است. در حمام، فاطمه باید احساس بهتری داشته باشد، اما جو آنجا سنگین و غم انگیز است. او در مورد آینده کشورش نگران است و از اینکه مشتریانش در مورد این موضوع صحبت نمی کنند، ناامید شده است...