بله، حتماً. در اینجا ترجمه، بازنویسی و خلاصه متن ارائه شده است:
ترجمه فارسی روان:
در شب دهمین سالگرد ازدواجشان، دکتر رنه ریچارد به طور تصادفی متوجه میشود که همسرش، بازیگر مدلین ریچارد، با یک هنرمند آشفته به نام دنیل پرووست که به تازگی اقدام به خودکشی کرده، رابطه داشته است. او با همسرش روبرو میشود و او تمام شب را صرف تلاش برای توضیح دلایل خیانتش میکند... او ازدواجشان را بدیهی تلقی کرده بود، او بیش از حد وقتش را صرف کار میکرد.
یک هنرمند جوان به دنبال یک نقاش امپرسیونیست است که امیدوار است از او بیاموزد، اما یادگیری در مورد نقاشی و یادگیری در مورد زندگی چیز دیگری است. این دو مرد راه های جدیدی را برای دیدن جهان و تمام رنگ های درون خود کشف می کنند...
برت اسپراگ مردی خشن و روانپریش است که پس از گذراندن دوران محکومیتش به جرم حمله به آزادی مشروط آزاد میشود. همانطور که او به خانه خانواده اش برمی گردد و ما او و برادرانش، استیوی و گلن را برای 24 ساعت آینده تماشا می کنیم، مشخص می شود که این روز پایان خوبی نخواهد داشت...
مانیکام راننده تاکسیی است که در گذشته خلافکار بوده است. او به پدرش قول داده است که از خلاف دوری کند و زندگی جدیدی را آغاز کند. او برای تحقق این قول، تلاش می کند تا گذشته خود را پنهان کند.
در سال 1939،"ساکورا نیشی"، پرستار جوان ارتش به بیمارستانی در میدان نبرد در چین فرستاده می شد. او باید دستیار دکتر جراح "اکابه" را برای رسیدگی به تعداد بیشماری بیمار قطع عضو باشد. در بین این بیماران، او با تعدادی از سربازان همدردی می کند و...
مردی از او کلاهبرداری شده و به مشروب خوری روی می آورد. وی پس از از دست دادن دخترش که در یک نزاع شیشه به سرش اصابت کرد، مجددا متولد شده و چند سال بعد برای انتخابات شهرداری نامزد شد...
گروهی از نژادپرستان پی میبرند که زمین یک سیاهپوست بر روی مخزنی بزرگ از نفت قرار دارد. آنها به او فشار میآورند که زمینش را به آنها بفروشد، اما او امتناع میکند. نژادپرستان خشمگین شده و جان او را تهدید میکنند.
ده سال پس از آخرین ملاقاتشان در جولیارد، پیانیست چیره دست، آلن اسپنسر، و لیانا باکمن جذاب، بهطور تصادفی یکدیگر را ملاقات میکنند و جرقههایی زده میشود. عشقی که زمانی انکار شده بود، تبدیل به عشقی برآوردهشده میشود، اما آنها بهزودی میفهمند که شور و اشتیاق هزینهای دارد. آنها که از دست همسر لیانا و گذشتهی آزاردهندهی آلن فرار میکنند، به یک خانه ساحلی زیبا پناه میبرند، جایی که عشقشان شکوفا میشود... اما.
ادی یک سرباز کهنه کار و خسته از زندگی است . او به صحرا می رود و در آن جا سرگردان می شود در نزدیکی یک شهر با چند ارازل و اوباش روبه رو می شود و آن ها هم موتور او را می گیرند و هم او را به حد مرگ کتک می زنند. حالا او می خواهد انتقام خودش را از آن ها بگیرد...
“سباستین” قصد دارد تا قبل از پیدا کردن عشق واقعیش با هیچ دختری رابطه نداشته باشد. به همین منظور او با خواهر ناتنیش “کاترین” شرط بندی می کنند که اگر سباستین نتواند روی تصمیمش بماند باید جگوارش را به کاترین بدهد و اگر سباستین برد، کاترین را بدست می آورد …