سه فیلم ساز از یک گروه منزوی و مرموز از مونتانا یک کارت پستال عجیب و غریب دریافت می کنند ، آن ها برای تهیه یک مستند به همراه دوربین هایشان به سمت بیابانی در مونتانا میروند تا رازِ میان آن ها را پیدا کنند ولی چیزی که در پاسخ می بینند، تکان دهنده تر از آن چیزی بود که تصور می کردند ..
"جنی بیلسون" یک دختری زیبا و همچنین دانش آموز ارشد ، به همراه پدرِ کارآگاهش زندگی میکند ، اما او از یک اشباه بی خبر است که او را به راهی خشونت آمیز می کشد و ..
یک ماده مخدر که مصرف کننده هایش را در بعد و زمان منتقل میکند، معضل بزرگی نیز بهمراه دارد. برخی از مصرف کنندگان این ماده، وقتی که به این دنیا باز می گردند، دیگر انسان نیستند…
خانواده فاربر برای گذراندن تعطیلات به خانه ویلایی خود در کنار دریاچه رفته اند. اما در بدو ورود با پیدا شدن سر و کله دو پسر خوش سیما – پیتر و پل – با لباس های گلف بر تن، آرامش شان بر هم می ریزد. پیتر و پل با زمینه چینی آنا، جورج و پسر کوچک شان جورجی را در خانه حبس و سپس شروع به بازی هایی می کنند که با یک شرط بندی هولناک آغاز می شود. پیتر به آنها می گوید که حاضر است شرط ببند هیچ کدام از آنها در ساعت ۹ صبح روز بعد زنده نخواهند بود. خانواده فاربر سعی می کنند تا به هر وسیله ای که شده، از چنگ این دو قاتل خونسرد فرار کنند. اما منطقه ای که در آن زندگی می کنند، بسیار خلوت و تنها تلفن موجود نیز از کار افتاده است و …
داستان از جایی آغاز میشود که یک خانواده ثروتمند آلمانی، آنا (سوزان لوتار) به همراه شوهرش گئورگ (اولریش موهه) و پسر کوچکشان گئورگی خیال دارند تعطیلات خود را در ویلای زیبای تابستانیشان که در کنار یک دریاچه قرار دارد بگذرانند. وقتی پدر و پسر به قایقسواری میروند، مرد جوان مودبی به نام پیتر دم در خانه ظاهر میشود و از آنا میخواهد چند تخممرغ به او قرض بدهد. دقایقی بعد دوباره برمیگردد و ادعا میکند در راه تخممرغها شکستهاند و چند تخممرغ دیگر میخواهد. آنا خیال دارد چند تخممرغ دیگر به او بدهد اما مسیر گفتگو به سرعت تغییر میکند. لحن دلپذیر پیتر کمکم خصمانه میشود. سر و کله دوست پیتر، پل پیدا میشود. وقتی گئورگ برمیگردد و از آنها می خواهد بروند، پل و پیتر ویلا را ترک نمیکنند. به زودی روند داستان تغییر میکند…
پس از مرگ پیانیستى مسن و مشهور ( فرانسن ) ، دست جدا شده ى او ( در ظاهر ) به خانه باز مىگردد و با ارتکاب جنایتهایى اعضاى خانواده را به وحشت مىاندازد .
یک مرد آهنگساز و خواهرش عمارت بزرگ و زیبایی را در کنار ساحل دریا خریداری میکنند اما طولی نمیکشد که متوجه میشوند که تنها دلیل قیمت ارزان این عمارت گذشته تلخ و وحشتناک این عمارت بوده است.
"بتسی" پرستار جوان کانادایی برای مراقبت از "جسیکا" همسر "پائول" یک مزرعه دار به خانه آنها می رود.در ظاهر "جسیکا" از نوعی فلج عصبی رنج می برد.وقتی او عاشق "پائول" می شود،تصمیم می گیرد حتی به قیمت استفاده از سحر و جادو "جسیکا" را درمان کند و...
"ایرینا دوبروا" مدلی زیبا و اسرارآمیز صربی که در نیویورک زندگی می کند عاشق "اولیور رید" مردی معمولی و آمریکایی شده و با ازدواج می کند. اما "ایرینا" تصور می کشد تحت تاثیر یک نفرین باستانی قرار دارد که او را تبدیل به پلنگ خواهد کرد. "اولیور" فکر می کند رفتار او بچه گانه است به همین دلیل او را نزد یک روانپزشک می فرستد و...
« دکتر جکیل » ( تریسى ) دانشمندى است که براى اثبات تئورى تجمع دو نیمهى خوب و بد در وجود انسان ، معجونى درست مىکند که خود آن را مىنوشد و تبدیل به یک هیولا ( آقاى هاید ) مى شود...
« پل لاوون » ( باریمور ) که به اشتباه به زندان محکوم شده ، با دانشمندى دیوانه از زندان جزیره ى شیطان مىگریزد. دانشمند پیش از مرگ فرمول سرى و معجزه آساى خود را براى کوچک کردن موجودات زنده به او مىسپارد و « پل » با استفاده از آن مىکوشد از سه مردى که برایش پاپوش دوختند و روانه ى زندانش کردند ، انتقام بگیرد.
« دکتر داسکیل » ( میک ) ، اعلام میکند که قتل مرموز « سر کارل بوروتین » در قصرش در بوهم کار خون آشام هاست. « بازرس نویمان » ( اتویل ) که از پراگ آمده با کمک « پروفسور زلن » ( باریمور ) ، متخصص خون آشام ها شروع به تحقیق در این باره میکند.
یک مرد جوان تبدیل به یک دکتر جادوگر میشود و با فریب کاری، زنان عاشق او میشوند و او تصمیم دارد که انها را تبدیل به برده خود کند ولی با محاسبات اشتباه انها تبدیل به زامبی میشوند...