میشل فقط رویای موتورسواری را در سر می پروراند و با پسر بزرگش، لئو، و دوستانش رفت و آمد می کند. در 50 سالگی، او باید با بچهای که به تازگی از همسر سابقش به دنیا آمده است کنار بیاید و تلاش میکند تا اشتباهات مشابهی را تکرار نکند، در حالی که سعی میکند پسر خوبی باشد...
بر اساس نمایشنامه ای به همین نام "تدفین استونی" یک کمدی پر از شخصیت های خنده دار و موقعیت های غیرمنتظره است که در آن دیدگاه ملی-محافظه کار استونیایی به جهان با ارزش های لیبرال تر نسل جوان در تضاد است...
بعد از ظهر 25ام ماه مارس، آراراگی کویومی از همکلاسیش ،هانه کاوا سوباسا، در مورد یه خون آشام توی شهر چیزایی می شنوه. همون شب اتفاقی می افته که آراراگی با اون خون آشام روبرو میشه. تمام ماجراهای سری مونوگاتاری از اینجا شروع میشه...
یک مرد عاشق و آرمان گرا از شغلش اخراج میشود. اما در عوض مشغول انجام یک شغل عجیب می شود، کار او به هم زدن رابطه دخترانی است که والدینشان ناراضی هستند. او تا مرحله حرفه ای شدن در این کار پیش می رود، تا اینکه عاشق یکی از مشتریانش می شود...س پرت دو خواننده اپرا به آنها کمک می کنند به موفقیت دست یافته و دشمنان خود را شکست دهند...
داستان فیلم درباره پسر نوجوانی است که از راز همسایه خود باخبر می شود و برای اینکه این راز را افشا نکند از او می خواهد تا به او نواختن گیتار را آموزش دهد و ...
“آلن” بیست و چند سال سن دارد که خیلی هم بدشانس است و اخیراً از کارش در بانک اخراج شده، و مشغول کار کردن با مادرش در فرودگاه بعنوان مشاور گردشگری می شود و همانجا با اولین عشق زندگی اش روبرو می شود و …
داستان در مورد زن و شوهری است که با یک پروفسور تحصیل کرده مرکز آموزشی جولیارد، مصاحبه ای را انجام می دهند تا پایان نامه خود را تکمیل کنند. اما مشخص می شود که این زوج جوان انگیزه های پنهان دیگری نیز از انجام این مصاحبه دارند ...
زمانی که شهر داگ ریور ورشکسته می شود اهالی آن باید وسایل خود را جمع کرده و از آنجا نقل مکان کنند، اما این وسط شهروندانی هستند که تصمیم دارند شهر را از فلاکت نجات دهند……
فیلم داستان "مارتا" دختری جوان که به یک بیماری کشنده مبتلا شده است و زمان زیادی برای زندگی کردن ندارد، با این حال او مثبت ترین فردی است که می توان با او ملاقات کرد. او می خواهد پسری به او دل ببندد. اما نه هر پسری، بلکه خوش تیپ ترین و بهترین پسری که در این زمان کم هم با او باشد و ...
موسکان (کاژول) دختری یتیم است که در مزرعه ای با برادر بزرگترش ویسهال (ارباز خان) که همیشه به او سخت میگرفته و چاچو (دهارمندرا) زندگی میکند. دوست دوران کودکی موسکان اوجالا (آنجالا زاوری) چراغ قوه ای را از زمان کودکی برای ویسهال نگه داشته بود ولی هیچوقت آن را به او نمیداد. بعدها موسکان تصمیم میگیرد برای تحصیل به دانشگاهی در بمبئی برود و برای اینکار باید برادرش را راضی کند. در بمبئی که شهر بزرگیست، سوراجی (سلمان خان) دانشجویی درس نخوان که با زن بابایش رابطه ی خوبی نداشته و از پدرش فاصله داره، عاشق موسکان میشه…