داستان نوجوانی دردسرساز به نام " ری کلونسکی" که شروع به نوشتن نامه ای برای یک فرد زندانی به نام دیوید مک کالوم کرد، و این کار زندگی هر دوی آنها برای همیشه دستخوش تغییرات قابل توجهی کرد...
یک گروه تروریستی دختر نخست وزیر را دزدیده و در پارگینگی مستقر می شوند. و در آنجا مواد منفجر قرار داده و نیرو های SAS تلاش برای غیر فعال کردن مواد منفجره و آزاد سازی دختر نخست وزیر تلاش می کنند...
هانا، دختری ده ساله، پس از یک سونامی همه چیز خود را از دست میدهد و توسط خویشاوند دوریاش، جونگو، به فرزندی پذیرفته میشود. آنها هر دو از فقدان عمیقی رنج میبرند و در تلاشند تا در هوکایدوی سردسیر، این خلأ را پر کنند. جونگو به عنوان آشپز در گارد ساحلی کار میکند و اغلب هانا را تنها میگذارد.
الکس، پسر یک رئیس جنایتکار اهل مارسی، برای فرار از قصاص به هنگ خارجی می پیوندد. چهار سال بعد با بازگشت به مارسی، با عشق دوران کودکی خود کتیا آشنا می شود...
کریس احساس میکند که دنیای زیرزمینی جرم و جنایت منچستر، برادرش رایان را از او دور کرده است. وقتی آخرین معامله رایان به کلی خراب میشود، کریس مجبور میشود خودش یاد بگیرد که تصمیماتی که برادرش برای او گرفته، به آن سادگی که او فکر میکرد نیستند.
پنج غریبه در یک سرقت بانک با هم آشنا میشوند و زندگی آنها برای همیشه تغییر میکند. آنها باید تصمیم بگیرند که آیا میخواهند یک شروع تازه داشته باشند یا به نقطه بازگشت ناپذیری رسیدهاند...
در دوران رکود بزرگ، بانی پارکر و کلاید بارو در حالی که مشغول نوشیدن شکلات داغ بودند، با هم ملاقات میکنند و عاشق یکدیگر میشوند. عشق پرشور آنها به دزدی از بانک، زندان و جنایت در چندین ایالت منجر میشود و جایگاه آنها را در تاریخ تثبیت میکند.