یک زوج جوان آتشین پس از سه سال دوری، تلاش میکنند رابطه خود را احیا کنند. فراز و نشیبهای شور و شوق آنها، آنها را به این فکر وا میدارد که آیا نوستالژی کافی است تا آنها را کنار هم نگه دارد...
یک پزشک جوان که در حال حاضر در یک شهر بزرگ کار میکند، برای کریسمس به خانه بازمیگردد و متوجه میشود که پدرش تصمیم به بازنشستگی گرفته است. او که با عشق دوران دبیرستانش دیدار مجدد میکند، در مورد ماندن در شهر و اداره کار پدرش تردید میکند...
آساکو در اوساکا زندگی میکند. او عاشق بیکو، یک آزادروح، میشود. یک روز، بیکو به طور ناگهانی ناپدید میشود. دو سال بعد، آساکو اکنون در توکیو زندگی میکند و با ریوهی ملاقات میکند. او دقیقاً شبیه به بیکو است، اما شخصیتی کاملاً متفاوت دارد. وقتی دو پسر جوان در جنگل بازی میکنند، به طور تصادفی یک سردرگم جنگ جهانی دوم را آزاد میکنند که به اشتباه فکر میکند نازیها فرود آمدهاند...
داستان نیک و جانین زندگی زناشویی خوبی دارند تا اینکه شوهر سابق ژانین سعی می کند آنها را از هم جدا کند. با از بین رفتن خاطرات نیک ، او باید تصمیم بگیرد که چه چیزی را قربانی می کند تا بتواند همه چیز را که دوست دارد حفظ کند - یا رها کند...
عشاق دوران کالج، اولیویا و میک، پس از ۲۵ سال دوباره به هم میرسند و در اداره یک تالار عروسی با هم شریک میشوند. با وجود اینکه رابطه کاری آنها ممکن است خوب پیش نرود، اما عشق دوباره بین آنها شکوفا میشود.
دامپزشک دکتر کارلی مونرو (جن لیلی) عاشق دن لندیس (جیسون سرماک)، صاحب پناهگاهی برای سگها میشود که او اغلب به آن سر میزند. متأسفانه دن در شرف ازدواج با دوست دختر پر زرق و برق خود و نقل مکان به شهر نیویورک است.
منصور، یک پیتوی محتاط و کم حرف، به زائران کمک می کند تا سفری دشوار را به سمت شهر معبد طی کنند. دنیای او وقتی با موکوی زیبا ملاقات می کند که او را به گردبادی از عشق شدید می کشاند، دگرگون می شود...
"باغ آهنین" داستان جیم مک نیلی، مرد جوانی است که در سال 1939 وارد میدان های نفتی پر جنب و جوش و خشن غرب تگزاس می شود و با تلاش و پشتکار در این صنعت پیشرفت می کند و در نهایت به یک فرد موفق در این زمینه تبدیل می شود...