خواهر ویرجینیا، با رسیدن به مقام مادر برتر صومعه، مورد حسادت و طمع دو فرد فاسد قرار میگیرد که برای رسیدن به خواستههای شیطانی خود، آرامش صومعه را بر هم میزنند.
املیا، محصولی از یک پرورشگاه و یک نژاد اشرافی، به آغوش یک تازه به دوران رسیدهٔ گستاخ پرتاب میشود که با او ازدواج میکند اما از انجام ازدواج خود امتناع میکند.
داستان درباره بازگشت یک نویسنده به زادگاهش و ملاقات او با دوست قدیمیاش است. این دوست قدیمی که در گذشته افکار افراطی نئوفاشیستی داشت، اکنون به دین اسلام روی آورده است. این تغییر ناگهانی در باورهای کاراکاس، داستانی جذاب و پر از کنتراست را شکل میدهد.
این داستان روایتگر دگرگونی رویاهای یک پسر نوجوان است که از بازیهای ساده با سگش به رویاهای پیچیدهتری در یک جنگل رویایی کشیده میشود. اما این رویاهای زیبا به تدریج به کابوسی تلخ تبدیل میشوند
پس از اینکه یک استریپر فرانسوی توسط مردی که میخواهد الماسهای دزدیده شده توسط پدر فقیدش را به دست آورد، مورد آزار و اذیت قرار گرفت، همراه با یک پزشک به انگلیس فرار کرد، اما خطر او را تعقیب کرد.
باند خلافکارانی که در یک شهر متروکه پنهان شده بودند، ناگهان خود را درگیر یک درگیری با یک ولگرد مرموز که بومرنگ پرتاب میکرد و یک مرد بیوه شدند که هر دو به این شهر ارواح آمده بودند.
یک فرمانده نظامی بیرحم، پس از ناکامی در خرید یک دختر سرخپوست، به قبیله او حمله کرده و همه را قتلعام میکند. دختر ربوده شده به همراه یک چوپان، برای انتقام از این جنایت هولناک، دست به مبارزه میزند.
ایتالیا، 1997. وقتی کلارا و ایرنه، دو دختر 17 ساله، همدیگر را ملاقات کردند، هیچ شباهتی به هم نداشتند اما به طرز شگفتانگیزی با هم کنار میآمدند. آنها برای گذراندن یک تابستان آزاد و دور از واقعیت ناخوشایندی که میخواستند فراموش کنند، با هم فرار کردند و به جزیرهای در سیسیل رفتند.