اِوا، زنبوردار، در حین نجات کندویی، نقاشی دیواری کهنی را کشف میکند. اوستن، باستانشناس حاضر در محل، این نقاشی را کلیدی برای تحقیقات خود میداند و اِوا را راضی میکند تا در جستجوی او در سراسر مالتا همراهش شود.
کشتی متروکهای که قدمت آن به پانصد سال میرسد، در ساحل یک شهر کوچک ظاهر میشود. مورخی به نام النا و گارد ساحلی محلی برای بررسی این موضوع به محل اعزام میشوند. اما آنها درمییابند که این کشتی خالی از سکنه نیست و خدمه نفرینشده کشتی نقشههای هولناکی برای مزاحمان در سر دارند.
زن جوانی، کارآگاه خصوصی را برای یافتن برادر گمشدهاش استخدام میکند. او مظنون است که برادرش در اتفاقاتی مرتبط با افسانه هیولای کروکودیلوس دخیل بوده است.
بادی مییان و چوتی مییان که شخصیتهای متضادی دارند و از روشهای غیرمتعارفی استفاده میکنند، باید برای رساندن مجرمان به بیطرفی و نجات روز، اختلافات خود را کنار بگذارند و با هم همکاری کنند.
دینل، سیله و پومپیلیو که در آرزوی ثروتمند شدن از طریق استخراج ارز دیجیتال بودند، ناگهان با گم کردن فلش مموری حاوی دارایی دیجیتال خود، تمام امیدهایشان نقش بر آب میشود.
دختر نیکوس به بیماری سختی مبتلا میشود و نیاز به پول هنگفتی برای درمان دارد. در شرایطی که او در استاتن آیلند با محدودیتهای زیادی روبرو است، تنها حامی او خانوادهاش هستند.
در خیابانهای شهر پونا، تاریکی یک شب، شهر را در راز و رمز فرو میبرد. لنی، خبرنگار جنایی، در تاریکی شب گرفتار میشود و در تار و پود حرص و طمع و بدبختی گرفتار میآید.
هارچوت، نامزد بایندر، پس از نقل مکان به انگلستان ناگهان رابطه خود را با او قطع میکند و بایندر را نیز به دنبال خود به این کشور میکشاند. سفر بایندر او را با زو، کاترین و پریت آشنا میکند. اما زمان باید مشخص کند که چه کسی زن رویاهای بایندر خواهد بود.
رینکا، برنامهریز تنهایی که مراسم ازدواج دیگران را تدارک میبیند، با تردید به یک اپلیکیشن دوستیابی میپیوندد و با مردی مرموز آشنا میشود. همزمان، پروندههایی از قتلهای زنجیرهای با قربانیانی که از کاربران این اپلیکیشن هستند، به دست پلیس میرسد و نامزد رینکا به عنوان مظنون اصلی این جنایتها مورد تحقیق قرار میگیرد.
زن جوانی که در زندگی خود هیچ هدفی ندارد، به دلیل مستی تصادف میکند و مجبور به پرستاری از یک زن مسن لهستانی میشود. این تجربه، فرصتی برای اوست تا به بلوغ برسد.
مارینا، دانشآموزی ممتاز، در کنار پدرش، یک قاتل حرفهای، و مادرش که معلول است، زندگی میکند. هنگامی که پدر مارینا در حین انجام مأموریتی کشته میشود، زندگی او دگرگون میشود. او ناچار میشود که مسؤولیت ادارهٔ کار خانوادگی را بر عهده بگیرد و از مادرش نیز مراقبت کند.
"تب بستنی" داستان چهار زن در سنین مختلف را روایت میکند که در بستنیفروشی کوچکی به نام "تب بستنی" با یکدیگر آشنا میشوند. هر کدام از این زنان با داستانی منحصر به فرد، در این بستنیفروشی کوچک گرد هم میآیند و در مسیری از دوستی، همدلی و خودشناسی قدم میگذارند.
ابی پس از یک شکست، به یونان سفر میکند و با مادرش دیدار میکند. او در آنجا با تئو آشنا میشود و با هم یک رستوران راهاندازی میکنند. اما ابی در مورد ماندن در یونان تردید دارد.