در فیلم ببخشید که مزاحم شدم در جهانی موازی با دنیای فعلی دلال بازارسیاهی به اسم کازیوس گرین را مشاهده می کنیم که رمز رسیدن به یک موفقیت جهانی را پیدا میکند اما برای رسیدن به خوشبختی باید یک چیز مهم زندگی اش را از دست بدهد
جورج یک کارگر ساده آمریکایی است که متوجه می شود دارای نیروی ویژه ای است که از راه آن می تواند با ارواح مردگان ارتباط برقرار کند. از همین رو او یک وب سایت راه اندازی می کند و از این راه به افرادی که قصد دارند تا با درگذشتگان خود ارتباط برقرار کنند کمک می کند. اما اوضاع کمی پیچیده می شود هنگامی که جورج با زنی از فرانسه به نام ماری و پسرکی به نام مارکوس از لندن آشنا می شود که هر یک به شکلی مرگ را از نزدیک درک کرده اند و این گونه است که هر سه نفر دچار تغییری اساسی در باور خود نسبت به مرگ و آخرت می شوند…
داستان این فیلم درباره خانوادهای است که دارای دختری یازده ساله به نام الیزا هستند. پدر الیزا به نام سائول در رشته مذهبی تحصیل کرده است. سائول وقتی متوجه میشود که دخترش در مسابقه اسرار حروف در مدرسه برنده شده است سعی میکند نیروی وی را در جهتهای مذهبی هدایت کند ...
هنگامی که یک گروه از دوستان قدیمی برای گذراندن تعطیلات آخر هفته به ناپا می روند تا تولد 50 سالگی دوست خود را جشن بگیرند، اما تنش هایی از گذشته باعث می شود که این جشن به سمت هرج و مرج بزرگی کشیده شود…
ساشا و مارکوس که در دوران کودکی دوستان یکدیگر بودهاند، دست زمانه آنها را به مدت پانزده سال از یکدیگر جدا میسازد. تا اینکه یک روز ساشا مارکوس را در سان فرانسیسکو ملاقات میکند و علارقم گذشت تمامی این سالها هنوز هم برق امید و حال و هوای دوران کودکی در چشمان هر دوی آنها میدرخشد…
مایلز، شریک زندگی 12 ساله اشلی و پدر فرزندشان، وقتی مجبور می شود با مادر و خواهر ناتنی مایلز زندگی کند، او را برای در شرایطی بغرنج اما مضحک، ترک می کند.