لس آنجلس، اوايل دهه ي 1950: شهري که رفته رفته رونق مي گيرد و خود را از شر تصوير يک شهرک پرت و دور افتاده خلاص مي کند. به واسطه رسانه ي جديد تلويزيون، لس آنجلس را به عنوان آرمان شهر آينده تبليغ مي کنند و حتي از آن به منزله ي بهشت روي زمين نام مي دهند. اين «تصوير» ي است که از اين شهر ارائه مي دهند. اما واقعيت امر چيزي است که کاملا متفاوت...
«جان اسمیت» (ویلیس) به گنگسترهای «دویل» (کلی) می پیوندد. اما وقتی با او درباره ی دختری به نام «فلینا» (لومبارد)، که در چنگ آنان اسیر است اختلاف پیدا می کند، به گروه «استروتزی» (آیزنبرگ)، دشمن «دویل»، ملحق می شود. «اسمیت» که به هیچ کس جز خودش وفادار نیست، «استروتزی» و «دویل» را به جان هم می اندازد، گرچه در ظاهر به هر دو گروه خدمت می کند …
ایرنه، زن خانهداری جوان، به یکی از باغبانان خانهاش به نام بیلی علاقهمند میشود. هنگامی که خانوادهاش برای سفر میروند، او به دنبال بیلی میرود و ناخواسته در تریلر او حبس میشود و سر از دریاچه دورافتادهای با بیلی درمیآورد.
"جک مک گارن" در سال 1936 به لس آنجلس می رود. او در یک سالن نمایش مشغول بکار شده و عاشق دختر رئیسش "لیلی کاوامورا" می شود. اما او توسط پدر دختر اخراج شده و به همراه او به سیاتل فرار می کند...
سال 2084 سیاره ی مریخ به مهاجرنشین زمینیان تبدیل شده است. «داگلاس کوایید» (شوارتسنگر)، کارگر ساختمانی، همراه همسرش «لوری» (استون)، زندگی مرفهی دارد؛ اما هر شب کابوسی در مورد سفرش به مریخ می بیند…
در سال 1989، "جان باکنر" مامور اسکورت "هیو واکر" به درون زندان می شود. پس از اینکه "واکر" او را به قطار منتقل می کند، درگیر زوجی پناهنده می شود. این دو مرد که به نظر می رسد هیچ نقطه مشترکی با هم ندارند اینک با هم فراری می شوند و...
"جانی" تبهکاری است که نقشه موفق یک سرقت را به همراه دوستش "میکی" و یک زوج طرح ریزی کرده است. در خلال سرقت، زوج جوان به آن دو پشت کرده، و پس از کشته شدن "میکی"، او به زندان می افند و…
پایگاه Presidio، یک ساختمان عظیم نظامی در سن فرانسیکو، یک پلیس نظامی که به صورت غیر مجاز در مورد باشگاه افسران تحقیق می کند، به دست دزدان کشته می شود. «بازپرس جی آستین» (هارمن) پلیسی که به دلیل لقدام برای بازداشت یک افسر، از ارتش اخراج شده، به پرسیدیو باز می گردد و دشمنی کهنه اش را با فرمانده ی سابقش «سرهنگ دوم آلن کالدول» (کانری) از سر می گیرد و …
یک دریفت به زادگاهش در فلوریدا بازمی گردد تا متوجه شود که پدرش، شهردار محلی، در زمان غیبت او به طرز مرموزی به قتل رسیده است. او با عهد به یافتن قاتل و انتقام مرگ پدرش، تحقیقات خود را آغاز می کند.
"رالف" استعداد زیادی در نواختن گیتار کلاسیک دارد اما رویایش تبدیل شدن به یک ستاره موسیقی بلوز است. او برای کمک به آهنگساز افسانه ای "ویلی براون" مراجعه کرده و آنها به همراه هم به جائی که افسانه ها متولد شده و همه چیز آغاز شده می روند...
یک پسر جوان تگزاسی مهارتی در تجهیزات الکترونیکی دارد و این استعداد باعث میشود که او به عنوان یک جادهباز با یک برنامه راک اند رول پر سر و صدا در سفر شغلی پیدا کند...
داستان این سریال دربارهی زندگی افرادی میباشد که به مردم کمک میکنند تا صبحها از خواب بیدار شوند ، مجریانی که چالشهای بینظیری در برنامههای صبحگاهی اجرا میکنند و مردم را تشویق به دیدن برنامه میکنند و…
داستان Deadwood در شهری کوچک در جنوب ایالت داکوتای فعلی در اواخر سال ۱۸۰۰ میلادی روایت می شود. از سراسر امریکا برای یافتن طلا مهاجران بساری کوچ می کنند که با یافتن طلا یک شبه ره صد ساله را بپیمایند. این شهر که در ابتدای تاسیس خود بدون هیچ قانونی اداره می شود و همه کاره ان شخصی است به نام “سورنجن” که صاحب بار و فاح شه خانه ای در “ددوود” می باشد که قانون را از طریق خود اجرا می کند. سورنجن با کاریزمایی شبیه بیل قصاب دارو دسته های نیویورکی شاید جذاب ترین شخصیت “ددوود” باشد .شخصیتی بی رحم اتشین مزاج و گاهی شوخ طبع. و این را بگویم که وجود این شخصیت در این سریال کافی است که شما را به دیدن این سریال ترغیب کند...
"چیلی پالمر" یک مافیای اهل میامی است که توسط رئیس اش مامور می شود تا سراغ یک تهیه کننده هالیوودی به نام "هری زیم" که تخصص اش تولید فیلم های ترسناک است برود و بدهی که به رئیس دارد را پس بگیرد ولی...
سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش “بکر” هست، آدم بد اخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبریه و دائم به همه چی ایراد میگیره و غر میزنه. کلا هم ۲ تا دوست داره یکیشون که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره میکنه و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا میخوره دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی داره هرروز صبح بکر به این کافه میره، قهوه میخوره و سیگارش رو میکشه بعد میره سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشون میده و نظریات “بکر” و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه ...
سریال داستان پسری است به اسم "ند". "ند" ۹ سالشه که متوجه میشود توانایی خارقالعادهای دارد: میتواند موجودات مرده را تنها با یک بار لمس کردن زنده کند . "ند" اما خبر از محدودیتهای این موهبت نداره. همان روز مادر "ند" میمیرد و ند هم زندهاش میکند. یکدقیقهی بعد پدر دختر همسایه میمیرد. شب موقعی که مادرش میبوسدش، مادرش هم میمیرد. محدودیتها اینهاست: ۱- اولین تماس زنده میکند و دومین تماس جان رو میگیرد، برای همیشه. ۲- اگه موجودی را که زنده کرده ظرف یک دقیقه دوباره برنگرداند یکی دیگر به جاش خواهد مرد. "ند" البته عاشق دختر همسایه هم بوده. ۱۸ سال بعد، "ند" شده یک pie-maker موفق و منزوی. تقریبا با هیچ کس رابطهای ندارد. یه کارآگاه خصوصی به اسم "امرسون کد " اتفاقی متوجه توانایی ند میشود و با هم شروع به کار میکنند، به این شکل که "امرسون" پروندههای قتل رو پیدا میکند، "ند" هم با زنده کردن مقتول و پرسیدن چندتا سوال به حل پرونده کمک میکند. یکی از پروندهها مربوط میشود به قتل دختری روی قایق تفریحی. دختری به اسم "چارلوت چاک چارلز" دختر همسایهی "ند"، عشق دوران کودکیش که پدرش را اتفاقی کشته بود...