سه شخصیت به نامهای «برف، چای و عشق» در حین فرار از زندان، به توانایی سفر در زمان دست مییابند. در این میان، جنگی بزرگ در حال وقوع است و امپراتورها به دنبال قدرت و ثروت هستند. زمان برای نجات افرادی که باید نجات پیدا کنند، در حال اتمام است.
ولاد، پسرِ یک موزهدار، در نمایشگاه قهرمانان رومانی، الکساندرو کوزا را زنده میبیند. آنها سپس به دیدار شخصیتهای تاریخی مهمی چون سنت اندرو و ولاد به میخکشنده در لحظات کلیدی زندگیشان میروند.
انقلاب 1989 رومانی، شهر سیبیو را به صحنه درگیری خونینی بین پلیس و مردم معترض تبدیل میکند. کاپیتان ویورل، در تلاش برای فرار از دست ارتش، به همراه دیگر زندانیان به استخری خالی انداخته میشود.
یک مرد به نام دورو پس از مرگ همسرش، باید دختر خود را به نام مدا را به اورفینات برگرداند. اما او تصمیم میگیرد که مدا را با خود به خانه ببرد و برای این کار باید پول بیشتری پیدا کند...
ولف پسری تنهاست که خود را با دنیایی احاطه کرده است که به خواسته های او پاسخ می دهد. او کلارا، دختری را که دوستش دارد، به این دنیا میآورد، اما وقتی نمیتواند مطمئن باشد که هنوز واقعی است یا خیالی ، احساس میکند در دام افتاده و میخواهد فرار کند...
در روستایی فراموششده با مردمی تنبل و رهبری فاسد، پاکوست باید به خاطر اشتباهی که در گذشتهاش مرتکب شده، رنج بکشد. تنها دوست او پسری جوان است که در او نقش پدر را بازی میکند.
هنگامی که آنا و خانواده اش در تعطیلات به خانه خود می رسند، آنها در میابند که خانه آنها توسط غریبه ای اشغال شده. این رویارویی فقط آغاز یک فرایند یادگیری دردناک است...
"جین" پسر بچه ای که در مدرسه زندگی می کند می خواهد از دست پدر خود فرار کرده و به پاریس نزد برادرش "جورج" برود.فیلم داستان چند زندگی مختف را روایت می کند که در یک لجظه تغییر می کنند...
سه شخصیت مختلف در یک شهر کوچک در رومانی در دوران جمهوری خلق رومانیا زندگی میکنند: یک دختر دبیرستانی، یک بازیگر تئاتر و یک سرباز. آنها با مشکلات عشق، سیاست و آرزوهایشان روبرو میشوند...
دو دختر جوان می خواهند شهر خود را ترک کنند و برای کار به خارج از کشور بروند. با این حال، رویاهای آنها به سرعت با حقیقت سرد واقعیت درهم می شکند و متوجه می شوند که هر رویایی باید هزینه خود را داشته باشد...