در سال 1936، یک پزشک هلندی که بیماران جذامی را در جنگلهای اندونزی درمان میکند، با یک جادوگر محلی که از جادوی سیاه برای کشتن دشمنانش استفاده میکند، برخورد پیدا میکند...
در جریان هجوم طلا در آلاسکا، جورج معدنیاب ، شریک زندگی سام را به سیاتل می فرستد تا نامزدش را بیاورد، اما وقتی معلوم شد که او با مرد دیگری ازدواج کرده است، سم با یک جانشین زیبا، مهماندار سالن رقص هن هاوس، برمی گردد...
بهار سال 1863. ژنرال » گرانت « ( جونز ) ناموفق در تصرف شهر ویکسبرگ، واحدى از سوارهنظام را تحت رهبرى » سرهنگ مارلو « ( وین ) به قرارگاه نیوتن در میسىسیپى واقع در قلب نیروهاى جنوبى گسیل مىدارد تا خطوط تأمین تدارکات دشمن را قطع کنند.
ویل استاکدیل، یک روستایی سادهلوح، به نیروی هوایی فراخوانده میشود. او آنقدر احمق است که نمیفهمد رفتارش همه اطرافیانش را دیوانه میکند، به ویژه سرجوخه کینگ...
ویکتور شرکت بزرگ بازیهای شکاری در کنیا دارد. الویز کلی به دنبال یک آشنای ماهاراجا ثروتمند است که به دلیل ناامن بودن منطقه سفر خود را لغو کرده است. در حالی که منتظر قایق بعدی هست، او با ویکتور آشنا میشود. در ابتدا، ویکتور نظر خود را درباره الویز به عنوان یک شخص نامعتبر بیان میکند. با این حال، پس از مدتی، رابطه عاطفی بین آنها شکل میگیرد...
پس از سپری کرده سه سال در میدان نبرد، ژنرال مارکوس وینیسیوس" به روم بازگشته و با لیژیا برخورد و عاشقش می شود.او یک مسیحی است و نمی خواهد ارتباطی با یک جنگجو داشته باشد.با اینکه او در روم بزرگ شده اما دخترخوانده یک ژنرال بازنشسته بود و در حقیقت گروگان روم محسوب می شود."مارکوس" نزد امپراتور می رود تا او را در ازای خدماتی که انجام داده بدست آورد...
وقتی یک وارث ثروتمند متوجه میشود مرد جوان خوشرویی که در سان ولی با او آشنا شده، در واقع یک خبرنگار تحقیقی است، با ادعای دروغین ازدواج با او، به حرفه این خبرنگار پایان میدهد.
گنگسترى به نام « جانى ایگر » ( تیلر ) براى انتقام از وکیلى که او را به زندان انداخته است ، طورى صحنه سازى مىکند که دختر وکیل ، « لیزبت » ( آرنولد ) تصور کند مردى را به قتل رسانده است...
« دکتر جکیل » ( تریسى ) دانشمندى است که براى اثبات تئورى تجمع دو نیمهى خوب و بد در وجود انسان ، معجونى درست مىکند که خود آن را مىنوشد و تبدیل به یک هیولا ( آقاى هاید ) مى شود...
« بيگ جان مك مسترز » ( گيبل ) و « اسكوار جان سند » ( تريسى ) دو جويندهى نفت هستند كه فراز و نشيبهاى مالى آنان با مشغلههاى عاطفىشان در هم آميخته است.
« هاروى » ( بارتولومیو ) ، فرزند نازپرورده ى یک میلیونر ، در سفرى به اروپا از کشتى مسافربرى اقیانوسپیما به دریا می افتد ، اما سرنشینان یک قایق ماهی گیرى نجاتش میدهند. میان ماهی گیران ، مرد سرد و گرم چشیدهاى به نام « مانوئل » ( تریسى ) هست که براى آموزش راه و رسم « درست » زندگى به « هاروى » چیزهاى بسیارى در چنته دارد.