کورونو در همین حین که با هیولاهای مهاجم مبارزه میکند، دوستش ریکا را نیز نجات میدهد، اما خودش زمان مبارزه با رهبر آنها کُشته میشود. ریکا و هم تیمی های بازمانده اش به پایگاه منتقل میشوند تا...
"کریشنا مورتی" یکی از نویسندگان برجسته، دنیا را همانند یک پاندول ساعت می داند که این پاندول در حال نوسان است. اگر " سمت راست" گذشته باشد، "سمت چپ" آینده است و میان این دو زمان "حال" او اعتقاد دارد، هر چیزی که در ذهن ما است، گذشته مرده است، حتی خود فکر هم گذشته است. که داستان این انیمیشن هم مرتبط با این موضوع است.
داستان اين انيميشن درباره دو کارخانه توليد سلاحهاي جنگي است که در تلاش براي به دست آوردن گوي بخار هستند تا بر يکديگر غلبه کنند. سازندگان گوي بخار پدر و پدربزرگ پسر نوجواني به نام ري هستند و ...
استودیوی جین-اِی تصمیم میگیره به مناسب هفتادمین سالگرد تأسیسش یه مستند بسازه و تاچیبانای فیلمساز رو مسئول اینکار میکنه. تاچیبانا به کوهستان دورافتادهای سفر میکنه تا چیوکو فوجیوارا، الههی دورانِ کودکیش و ستاره درخشان بازیگری در استودیوی جین-اِی، از سال ۱۹۳۰ تا سال ۱۹۶۰ ، رو ملاقات کنه. اون تصمیم داره از زندگی چیوکو مستندی بسازه چرا که او در اوج هنرنمایی و شهرت، پا از پردهی سینما بیرون کشیده بود. همانطور که چیوکو لحظات زندگیش رو به یاد میاره، تاچیبانا و فیلمبردارش خودشون در زمانهای مختلف و در میان خاطرات چیوکو میبینن. رگه های خاطرات چیوکو با اتفاقات زمان حال درهم آمیخته…
Shadowlaw یک سازمان زیر زمینی میباشد که بر جهان از طریق مواد سلطه دارد. رئیس سازمان برای افزایش قدرتش یک مبارزه خیابانی را ترتیب می دهد، هدف او از این کار پیدا کردن استادان مبارزه است...
سه داستان جداگانه در این سهگانه روایت میشود که هر کدام ماجراهای هیجانانگیز و پرخطری را روایت میکنند. در «هزارتوی هزارتو»، دختری و گربهاش باید از موانع و خطرات دنیای عجیب و غریب هزارتو جان سالم به در ببرند. در «مرد دونده»، مسابقهدهندهای باید در مسابقهای مرگبار با حریفی قدرتمند رقابت کند تا جان خود را نجات دهد. در «اعلامیه لغو ساختوساز»، مردی باید روباتهای کارگری را که از کنترل خارج شدهاند، خاموش کند تا از وقوع یک فاجعه جلوگیری کند.
وقتی ایزومی تحمل دیدن معاشقه مادرش با مردان دیگر را ندارد، خانه را ترک می کند. او نامه ای برای میتسو می فرستد و میتسوئو به دنبال او می رود. اما ایزومی به طور غیرمنتظره ای با تورا سان ملاقات می کند...
تورا سان چندین روز را در خانه مردی سخت کوش و حقوق بگیر می گذراند که ناگهان ناپدید می شود. وقتی زن مرد از تورا سان می خواهد که او را پیدا کند، او عاشقش می شود و پنهانی امیدوار است که شوهر پیدا نشود...
تورا سان در طول سفر خود با پیرمردی در کیوتو مست می شود. اگرچه تورا سان هرگز اهمیت او را به طور کامل درک نمی کند، پیرمرد یک سرام ساز گنجینه ملی زنده است. تورا سان در خانه اش تأثیر خوبی بر خدمتکار پیرمرد می گذارد که ظاهراً عاشق تورا سان می شود...
پس از دعوای معمول خانوادگی، تورا شیباماتا را ترک می کند و عاشق گیشا از اوزاکا می شود که با مشکلات خود دست و پنجه نرم می کند. تورا سعی می کند به او کمک کند...
تورا نامهای از لیلی دریافت میکند که به او میگوید بیماری لاعلاج دارد. او برای دیدنش در یک بیمارستان اوکیناوا با پرواز خود را به آنجا می رساند و این دو فرصت پیدا می کنند تا رابطه عاشقانه کوتاه قدیمی خود را دوباره زنده کنند...
تورا سان به خانه خانواده اش در شیباماتا، توکیو باز می گردد تا یک دستفروش بزرگ آمریکایی را پیدا کند که در اتاقش زندگی می کند که منجر به درگیری های مختلف می شود...
رن آمامیا قراره که برای سال دوم دبیرستانش به آکادمی شوجین در شهر توکیو انتقالی بگیره. طی یکسری اتفاقات، پرسونای اون بیدار میشه، و او همراه دوستانش گروه “دزدان متشخص قلب ها” را تشکیل میدن که با دزدیدن منبع خواسته های فاسد افراد بزرگسال، قلب آنها را پاک کنند. در همین زمان، جرم های عجیب و غیرقابل توضیحی یکی پس از دیگری اتفاق میوفتن.
نیلز هولگرسان (به انگلیسی: Nils Holgersson) پسری ۱۴ ساله و روستایی از خانوادهای کشاورز است. او دربرابر همنوعان خود تنبل و بیاعتنا بود. در اوقات فراغتش از اذیتکردن حیوانات مزرعهشان لذت میبرد. یک روز وقتی که خانوادهاش به کلیسا رفته بودند و او را در خانهٔ تنها گذاشته بودند تا قسمتهایی از انجیل را حفظ کند به وسیلهٔ تور یک تومته (به انگلیسی: Tomte) را گرفت. تومته به نیلز پیشنهاد داد تا در قبال آزادیاش یک سکه بزرگ طلا به او بدهد ولی نیلز این پیشنهاد را قبول نکرد و تومته او را تبدیل به یک تومته کرد که باعث شد نیلز کوچک شود و بتواند با حیوانات صحبت کند. حیواناتی که از دست نیلز عصبانی بودند و از اینکه او به اندازهٔ آنها شدهاست خوشحال بودند و آمادهٔ انتقامگرفتن از او بودند. هنگامی که این اتفاقها افتاده بود، دستهای از غازهای وحشی برای کوچکردن در حال پرواز بر روی مزرعه خانوادهٔ نیلز بودند در همین حال یکی از غازهای مزرعه به نام مورتن تلاش میکرد تا به غازهای وحشی ملحق شود. نیلز تصمیم گرفت با دوست جدیدش که همستری به نام کاروت بود با پریدن بر پشت مورتن از مزرعه فرار کند و به غازهای وحشی که برای فصل تابستان در حال پرواز به لپلند بودند ملحق شود. غازهای وحشی که از ملحق شدن یک پسر و یک غاز اهلی به خودشان خوشحال نبودند سرانجام آنها را قبول کردند. نیلز در این سفر با ماجراهای زیادی و شخصیتهای مختلفی روبهرو شد و یاد گرفت که به دیگران کمک کند و خودخواه نباشد. او در طول سفرش فهمید که اگر ثابت کند که بهتر شدهاست ممکن است تومته او را به اندازه و حالت واقعیاش برگرداند…