"آن بنتون" شاهد قتلی به دست مافیا می شود.او برای نجات زندگی خود از شهری به شهر دیگر فرار کرده و به طور مداوم هویت خود را تغییر می دهد اما نمی تواند "میلو" رئیس قاتلان را از ذهن خود بیرون کند...
در آینده ای دور ، نژاد بشر در حال انقراض است و نژاد جدیدی از موجودات شبیه حیوانات بر روی زمین حکمرانی می کنند. تعداد کمی از افراد زنده مانده در شهر زندگی می کنند ، یک ساختمان بزرگ محافظت شده با قابلیت سفر در فضا و زمان وجود. شهر برای نجات بشریت به زمان ما باز می گردد ...
ماموران IRS یک چشم خصوصی (دیلان مک درموت) را به مکزیک می فرستند تا پول های شسته شده توسط یک بانکدار (جسیکا هارپر) و دستیار او (جیمز روسو) را برگرداند ...
یک گروهبان برای نجات جان سربازان جوانی که به ویتنام فرستاده می شوند باید با خواسته های خود کنار بیاید. او که به طور مداوم از فرصت آموزش دادن به سربازان در مورد تجربیات خود محروم است، به تلاش برای کمک به پسر یک دوست قدیمی ارتش رضایت می دهد...
مأمور مخفي، «ريچارد چنس» (پيترسن) سوگند مي خورد تا انتقام همکارش، «هارت» (گرين) را بگيرد که در آخرين روزهاي خدمتش، پيش از بازنشستگي، در جريان پي گيري پرونده ي باند جعل اسکناس هاي بيست دلاري به سرکردگي نقاشي به نام «اريک مسترز» (دافو)، کشته شد.
«تراویس آندرسن» (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدا می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده...
خبرنگاری که با دختر رئیس جمهور آمریکا رابطه نامشروع داشته است به مجارستان فرستاده می شود. در آنجا او توسط یک گرگینه گاز گرفته می شود و سپس به واشنگتن منتقل می شود و در آنجا به عنوان دستیار مطبوعاتی رئیس جمهور مشغول به کار می شود...
کشف یک گوش بریده شده انسان در یک مزرعه ، یک جوان را در تحقیقات مربوط به یک خواننده زیبا و مرموز کلوپ شبانه و گروهی از جنایتکاران سایکوپات که فرزند او را ربوده اند ، هدایت می کند...
اگنس، یک دختر نوجوان تنها و پدرش، با یک محکوم فراری به نام یوسف که به مزرعهشان آمده، دوست می شوند. اما زمانی که یوسف به اگنس علاقه مند میشوند، پدر اگنس او را تهدید می کند و...
ناتینگام، انگلستان. » والتر مورل « ( هوارد ) معدنچى و همسر سلطه جویش ( هیلر ) سه پسر دارند. با مرگ یکى از پسرها در یک سانحه ى معدن و رفتن بقیه به لندن، حساسترین آنان، » پل « ( استاکول ) رؤیاى کار نقاشى را کنار مىگذارد و نزد مادر مىماند.
در طول یک آزمایش دولتی در سفر در زمان، دانشمندی به طور منظم به بدن افراد مختلف «جهش» میکند و مشکلات آنها را حل میکند در حالی که سعی میکند به خانه خود برگردد و به زمان خودش بازگردد.