کیت نورث، صاحب مدرسهای که بابانوئلها را آموزش میدهد و این روزها با مشکلات مالی دست به گریبان است، به همراه دان، معلم مدرسه، باید به بابانوئلی کمک کنند که حافظهاش را از دست داده است. آنها باید به بابانوئل کمک کنند تا خاطراتش را به یاد آورد تا هم جشن کریسمس نجات پیدا کند و هم مدرسهشان از ورشکستگی در امان بماند.
لکس، مجری سابق تلویزیون، کریسمس را با پسرش، همسر سابقش و دوست جدیدش در یک کلبه در کوهستان می گذراند. او برای جلوگیری از تنش بین خود و همسر سابقش، داوطلب می شود در کلبه کار کند و از طریق رسانه های اجتماعی با دنبال کنندگانش در ارتباط است...
ساقدوش حرفه ای کیت جیمز برای کمک به بهترین دوستش در روز عروسی اش هیجان زده است و با برادر خوش تیپ ماکسین مت، که برای عروسی خواهرش در شهر است، آشنا می شود.آیا بین کیت و مت شعله عشق شکل میگیرد؟ ...
وقتی سامانتا هارت، نویسنده مجله سیاتل به خانه فرستاده می شود تا مقاله ای در مورد مقصد عروسی تاکستان هاثورن بنویسد، او متوجه می شود که سابقی که قلب او را شکسته است، نه تنها تاکستان را اداره می کند، بلکه قرار است در آنجا ازدواج کند...
یک زیست شناس جوان حیات وحش به منطقه ای دورافتاده در آلاسکا برای لانه سازی عقاب های طاس سفر می کند. او زود راهنمایی های الهام بخش از یک خانواده بومی آمریکایی و کمک از یک راهنمای مرموز بیابان دریافت می کند...
لیلی، طراح داخلی، برای کمک به عمه مگی به شهر خود بازمیگردد و در آنجا با مارکوس، خلبان هواپیمای دریایی آشنا میشود. این آشنایی دیدگاه لیلی را نسبت به مفهوم "خانه" تغییر میدهد و به او میآموزد که خانه، همان جایی است که قلب انسان در آن آرام میگیرد.
دو نوجوانان خود را متقاعد کرده اند که با جعل پول به هیچ کس آسیب نمی رسانند، اما وقتی معلم هنر دشواری خود را متوجه می شوند که آنها از کلاس خود برای تهیه صورتحساب تقلبی استفاده می کنند، به نوبه خود تاریک می شود.
دامپزشک دکتر کارلی مونرو (جن لیلی) عاشق دن لندیس (جیسون سرماک)، صاحب پناهگاهی برای سگها میشود که او اغلب به آن سر میزند. متأسفانه دن در شرف ازدواج با دوست دختر پر زرق و برق خود و نقل مکان به شهر نیویورک است.
لورا با شوهرش در محل کار و پسرش در مدرسه، رویای یک پروژه بازسازی خانه را در سر می پروراند تا جایگزین روزهای بی قرارش شود. الیوت، پیمانکار خصوصی او، به زودی رویاهای ممنوعه را برآورده می کند...
ابی که مسئول آگهی های ترحیمبوده و به یک نویسنده تبدیل شده و شخصیت های جذابی را در کتابش گنجانده فقط مشکل اینجاست که شخصیت های کتابش به زندگی واقعی قدم گذاشتند و ...
هنگامی که “استلا” می فهمد سرطان اش درمان می شود، او باید یاد بگیرد که با تمام انتخاب هایی که وی در هنگام تصمیم گیری برای زندگی کردن انجام می دهد، مانند زمانی که در حال مرگ است، زندگی کند.