"جودی نلسون" از تحقیقات پزشکی استعفا میدهد تا ازدواج کند. سال ها بعد شوهر او، فیزیک دان، از او طلاق گرفته تا با دکتری دیگر باشد. او که بسیار نا امید شده اکنون تنها در آپارتمان لوکسش زندگی می کند و ...
لس آنجلس، اوايل دهه ي 1950: شهري که رفته رفته رونق مي گيرد و خود را از شر تصوير يک شهرک پرت و دور افتاده خلاص مي کند. به واسطه رسانه ي جديد تلويزيون، لس آنجلس را به عنوان آرمان شهر آينده تبليغ مي کنند و حتي از آن به منزله ي بهشت روي زمين نام مي دهند. اين «تصوير» ي است که از اين شهر ارائه مي دهند. اما واقعيت امر چيزي است که کاملا متفاوت...
هیدز با نیروی شیطانیش، هركول پسر زئوس و هرا، خدایان یونانی را به انسان فانی تبدیل می كند و به زمین می فرستد و تا زمانی كه هركول قهرمان واقعی نشود، نمی تواند نزد خدایان باز گردد. او پس از آموزش نزد فیلو موفق می شود تا شهر را از وجود هیولایی غول آسا نجات دهد و سپس عاشق مگ می شود و ...
«پرزيدنت جيمز ديل» و معتمدش، «جري دانن»، پي مي برند، که ارتشي از بشقاب پرنده هاي مريخي بالاي کره ي زمين در حال پروازند. اما هر کسي نسبت به اين موضوع واکنش متفاوتي نشان مي دهد...
«ماتيلدا وارم وود» (ويلسن) دختر جوان بي نهايت کنجکاو و با هوشي است که با والدين عامي و بي فرهنگ خود (د ويتو و پرلمن) که اصلا به او توجهي ندارند، بسيار تفاوت دارد. او با بالا رفتن سن، به تدريج کشف مي کند داراي قدرت حرکت دادن اشيا از دور است و مي تواند از اين توانايي در راه از بين بردن رنج هايش و کمک به دوستانش استفاده کند...
«چیلی پالمر» (تراولتا) برای مافیا کار می کند و کارش هم گرفتن باج از این و آن و تحویل دادن آن به رئیسش است. این روزها نیز سعی دارد طلبی را از «هری زیم» (هاکمن)، تهیه کننده ی هالیوودی بگیرد که تهیه کننده ی فیلم های ترسناک کم هزینه است. اما «چیلی» تا حدی از «هری» خوشش می آید و از محبوبه اش «کارن» (روسو) که پیش تر او را در فیلم های رده ی «ب» هیولایی دیده، بیش تر. ...
سن فرانسيسکو. با رد ثبت داروي باروري «دکتر الکساندر هس» (شوارتسنگر) و «دکتر لري آربوگاست» (د ويتو)، اين دو امکانات تحقيقاتي شان را از دست مي دهند و رئيس کينه توزشان- «نوآبانس» (لانگلا)، «دکتر دايانا ردين» (تامپسن) را جايگزين آنان مي کند. «آربوگاست» ناآگاهانه تخمک هاي منجمد شده ي «ردين» را مي دزدد و براي اثبات «کارآيي» داروي شان، با اسپرم «هس» در هم مي آميزد و به «هس» تزريق مي کند…
یک مجسمه ساز شکست خورده، سوراخی عجیب و غریب درون دیوار پیدا می کند. این سوراخ توانایی آن را دارد که وحشی ترین رویاهای او را تحقق بخشد و البته آنها را به بدترین کابوس هایش تبدیل کند…
جیمز و مولی خانواده خود را با پذیرفتن یک سگ خیابانی و یک سگ پشمالو که با یکدیگر صحبت می کنند گسترش می دهند. در همین حال، شغل جدید جیمز به او نیاز دارد که زمان بیشتری را با کارفرمایش سامانتا بگذراند...
«جیمی هافا» (نیکلسن) یکی از رهبران اتحادیه های کارگری است که در دوران بحران اقتصادی دهه ی 1930، تبدیل به یکی از چهره های جنجالی می شود. او به طور علنی با «خاندان کندی» مبارزه می کند و در دهه ی 1960 زندانی می شود. بعدتر در دوران «نیکسن» بخشیده می شود و به طرز اسرارآمیز و مشکوکی می میرد...
مردی بدذات و عجیب و غریب، مشهور به «پنگوئن» (دنی دویتو)، به کمک یک تاجر فاسد بنام «مکس شرک» (کریستفر واکن) قرار است کنترل شهر گاتهام را در دست بگیرد. «بتمن» تنها کسی است که می تواند جلوی آن دو را بگیرد، گرچه «زن گربه ای» (میشل فیفر) نیز راه و روش خود را برای مقابله با آن ها دارد...
«جوليوس بنديکت» (شوارتسنگر) که ثمره ي تجربه ي مخفي دولت براي خلق يک نمونه ي کامل ژنتيکي است باخبر مي شود برادري دوقلو به نام «وينسنت» (دويتو) دارد که به يتيم خانه اي در لس آنجلس فرستاده شده است. «جوليوس» به دنبال برادرش مي رود.
«اوئن لیفت» (د ویتو)، یکی از شاگردان «لری دانر» (کریستال)، استاد خلاقیت نوشتاری با مادر پیر، مستبد و غیر قابل تحملش (رمزی) زندگی می کند. «لری» به «اوئن» پیشنهاد می کند برای نوشتن، بهتر است یکی از فیلم های «آلفرد هیچکاک» را ببیند و «اوئن» فیلم «بیگانگان در قطار» را انتخاب می کند و در این جا فکر می کند «لری» با این پیشنهاد، از او خواسته تا همسر سابقش، «مارگارت» (مالگرو) را بکشد و در عوض «لری» نیز مادر او را بکشد…
13 سال پس از باردار شدن توسط شیطان، یک مادر اکراه و دختر دجالش تلاش می کنند تا یک زندگی معمولی در دلاور داشته باشند، اما دائماً توسط نیروهای هیولایی، از جمله شیطان، که مشتاق حضانت روح دخترش است، ناکام می شوند.