هری و ویلی در سال هزار و نهصد و دوازده استودیوی فیلم ادیسون را از جوزف گورمن خریداری می کنند. آن ها به عنوان بدل کار به دنبال گورمن به هالیوود رفته و متوجه می شوند که او تحت نام سرگی ترومانوف به کارگردانی فیلم پرداخته و از دستمزد استودیو دزدی می کند...
مردی با صدایی عجیب قصد دارد به بانکی که "کلی شروود" در آن کار می کند دستبرد بزند. کلی به شدت از این موضوع وحشت زده می شود. مرد او را تهدید می کند که اگر به پلیس حرفی بزند، خواهر نوجوانش "توبی" را می کُشد...
برده ای به نام «اسپارتاکوس» به خاطر اندام ورزیده اش به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. مربی و تمامی ساکنان آن مکان که اسپارتاکوس در آن آموزش می بیند مردان خبیثی هستند که برای جان برده ها و کنیز ها ارزشی قائل نمی شوند. در این بین اسپارتاکوس با زنی آشنا می شود که کنیز است. بعد از مدتی به خاطر برخی مسائل اسپارتاکوس مربی خود را می کشد و با دیگر برده ها از مکان آموزش که مانند زندان است می گریزند...
در شهر مرزی “سن پابلو”، که مردم شهر خود را برای یک مراسم سالانه آماده می کنند، “گاگین” سرسخت و مرموز از راه می رسد. ماموریت او پیدا کردن “فرانک هوگو” است و…
سال 1870 . یکى از مدیران شرکت راه آهن وسترن یونیون ، « جف باتلر » ( مکرى ) ، به دختر یکى از مهندسان شرکت ، « مالى موناهان » ( استانویک ) ، دل مىبندد. در حالى که سیاستمدار نابکارى که منافعى در شرکت رقیب ، راه آهن سنترال پاسیفیک ، دارد با کمک خلافکارى به نام « سید » ( دانلوى ) به قصد خرابکارى وارد عمل مىشود.
اسبی گم میشود و مردی بخاطر اسب وحشی توسط سرکارگرش سرزنش میشود. کلنل باونلی به هرکس که بتواند سوار پالومینو شود مزرعهاش را هدیه میدهد. کن این چالش را قبول میکند و ...
سال 1915. گروهى دانشآموز در يكى از شهرهاى آلمان بر اثر تبليغات معلمشان داوطلب پيوستن به ارتش مىشوند. شخصيت اصلى ميان آنان پسرى حساس و زيرك به نام « پاول » ( ارز ) است، كه تمام همكلاسىهايش يكى پس از ديگرى در جبهه از بين مىروند.
عكاسى خرده پا به نام « لوك شانن » ( كيتن ) به تشويق محبوبهاش، « سلى » ( دى )، يك دوربين فيلمبردارى تهيه میكند. اما طرز كار دوربين را به درستى نمیداند و نخستين فيلمهاى خبرى كه فيلمبردارى میكند، بر اثر خرابكارى ميمونى كه همراه او است مورد تمسخر همگان قرار میگيرد.
« رانلد » ( کیتن )، جوانى درسخوان و بچه ننه، به محبوبترین دختر دبیرستان، « مرى » ( کورن وال )، دل بسته است. اما « مرى »، « جف براون » ( گودوین ) را ترجیح مىدهد که توجهى به درس ندارد و در عوض ورزشکار است.
کارل هاینریش وارث تاج و تخت شاهزادهنشین کوچک اروپایی روتانیا است، اما او کودکی تنها است که اجازه ندارد با کودکان دیگر بازی کند و اطلاعات کمی در مورد زندگی خارج از قلعه دارد. وقتی به سن دانشگاه میرسد، او را به دانشگاه هایدلبرگ میفرستند و برای اولین بار واقعاً از زندگی لذت میبرد، حتی عاشق کتی میشود.