این فیلم، ادای احترامی است به هنرمند جوانی که دارای استعدادی خالص و نامحدود است. همچنین به روابط عمیق و خلاقانهی او با مربیان و افراد تأثیرگذار در زندگی هنریاش میپردازد.
جیمز، دانشجوی سال اول دانشگاه و نابغهی کامپیوتر، توسط هماتاقی زنبازش، لانس، برای کدنویسی یک برنامهی دوستیابی نهایی استخدام میشود. اما عواقب غیرمنتظرهای در پی دارد زمانی که جیمز کشف میکند که مادر مطلقهاش از برنامه استفاده میکند...
يک کارگردان مجبور مي شود با همسر سابقش، که به خاطر رئيس استاديو به او خيانت کرده بود، کار کند. اما روز قبل از آغاز فيلم برداري او بينايي اش را به صورت موقتي از دست مي دهد و ….
جولی که در اوایل دهه 70 به دلیل مصرف بیش از حد PCP درگذشت، از فراتر از اترها به دنبال برادر کوچکش، باب، فروشنده ساعت چاق است که در اوایل دهه 90 به دلیل عدم تحمل ساکارز در حال مرگ است.
یک نویسنده (کتی ایرلند) یک بانکدار سرمایه گذاری ناراضی (جک اسکالیا) را از رویای مادام العمر خود یعنی تبدیل شدن به عنوان یک بازیگر هالیوود دور می کند...
فیبی̎ دختر امریکائی، که به دعوت دوستش به مونت کارلو آمده است، در مییابد که دعوت، تنها یک تعارف بوده ، بنابراین بیپول و بیراه بازگشت، ناگزیر میشود راهی برای زندگی پیدا کند...
«کُنت دراکولا» (هامیلتن) مجبور به مهاجرت به نیویورک است، زیرا کمیساریای خلق میخواهد قصر او در ترانسیلوانیا را به ورزشگاه تبدیل کند. «دراکولا» با دیدن عکس مانکنی بهنام «سیندی سوندهایم» (سینت جیمز) روی جلد مجلهای، دلباخته او میشود و خیلی زود نوکرش، «رنفیلد» (جانسن) ترتیب ملاقاتش را با «سیندی» میدهد و کمکش میکند تا از بانک خون «غذا» تهیه کنند. «سیندی» که تحت تأثیر شخصیت «دراکولا» قرار گرفته، با او میرود و «دراکولا» با اولین گاز میفهمد که عشق بزرگش را پیدا کرده است. «سیندی» که زندگی بیبندوباری داشته، از اضطراب همسر و مادر شدن پیش روانپزشکی بهنام «جف رُزنبرگ» (بنجامین) رفته و...
نینا، یک کمونیست بلوند پرزرق و برق ، توجه دو خوشگذران ثروتمند را به خود جلب می کند. شاهزاده سلیمان و جک تلاش می کنند تا زن جوان را تحت تاثیر قرار دهند ...
داستان این سریال کمدی در مورد دو زن جوان است که شانسشون رو از دست دادن و در یک ناهار خوری به عنوان پیشخدمت مشغول به کار میباشند. این دو دختر رابطه ی دوستانه ای با هم برقرار میکنن و تصمیم میگیرن که پولهاشون رو جمع کنن و خودشون یک کافی شاپ کوچیک بزنن.واسه همین برای جمع کردن پول شروع به تلاش کردن و انجام کارهای مختلف میکنن و…
آلکساندر موری پالمر هیلی معروف به آلکس هیلی (به انگلیسی: Alex Haley) متولد یازدهم آگست ۱۹۲۱ تا دهم فوریه ۱۹۹۲، نویسنده آمریکایی آفریقایی تبار و خالق کتاب ریشه ها است. بر اساس کتاب ریشه ها سریال تلویزیونی نیز ساخته شد. در این سریال، زندگی خانواده و نیاکان نویسنده و وضعیت نابسامان آمریکاییان آفریقایی تبار و رنجها و کاستیهای زندگی ایشان در دوران بردهداری و پس از آن را به تصویر می کشد. سریال تلویزیونی ریشه ها زندگی خانواده را تا زمان جنگ داخلی آمریکا نشان می دهد...
سریال داستان پسری است به اسم "ند". "ند" ۹ سالشه که متوجه میشود توانایی خارقالعادهای دارد: میتواند موجودات مرده را تنها با یک بار لمس کردن زنده کند . "ند" اما خبر از محدودیتهای این موهبت نداره. همان روز مادر "ند" میمیرد و ند هم زندهاش میکند. یکدقیقهی بعد پدر دختر همسایه میمیرد. شب موقعی که مادرش میبوسدش، مادرش هم میمیرد. محدودیتها اینهاست: ۱- اولین تماس زنده میکند و دومین تماس جان رو میگیرد، برای همیشه. ۲- اگه موجودی را که زنده کرده ظرف یک دقیقه دوباره برنگرداند یکی دیگر به جاش خواهد مرد. "ند" البته عاشق دختر همسایه هم بوده. ۱۸ سال بعد، "ند" شده یک pie-maker موفق و منزوی. تقریبا با هیچ کس رابطهای ندارد. یه کارآگاه خصوصی به اسم "امرسون کد " اتفاقی متوجه توانایی ند میشود و با هم شروع به کار میکنند، به این شکل که "امرسون" پروندههای قتل رو پیدا میکند، "ند" هم با زنده کردن مقتول و پرسیدن چندتا سوال به حل پرونده کمک میکند. یکی از پروندهها مربوط میشود به قتل دختری روی قایق تفریحی. دختری به اسم "چارلوت چاک چارلز" دختر همسایهی "ند"، عشق دوران کودکیش که پدرش را اتفاقی کشته بود...