"رجینا لمبرت" به همراه همسرش در پاریس زندگی می کند. او از تعطیلاتی کوتاه مدت با خانه بازمی گردد و تصمیم دارد از همسر خود جدا شود اما با رسیدن به آپارتمانشان متوجه می شود که همسرش به قتل رسیده و همه پولهایشان گم شده است. او با مردی اسرارآمیز برخورد می کند که ادعا می کند پول برای اوست و "رجینا" آنها را مخفی کرده...
گروهی مسلح در نیویورک با گروگانگیری مسافران یک واگن مترو، خواستار دریافت باج میشوند. سوال اصلی این است که پس از دریافت باج، چگونه میتوانند بدون گرفتار شدن فرار کنند؟
یکی یکی بزرگترین سرآشپزهای اروپا کشته می شوند. هر سرآشپزی به همان شکلی کشته می شود که غذای مخصوص خود را در آن تهیه می کند. منتقدان غذا و (بسیاری) خودخوانده ترین سرآشپزها در اروپا خواستار حل این معما هستند.
«ستوان گاربر» (ماتا) باخبر میشود که چهار فرد مسلح – «آقای آبی» (شا)، «آقای سبز» (بالسام)، «آقای خاکستری» (الیزوندو) و «آقای قهوهای» (هیندمن) – یک قطار زیرزمینی پُرجمعیت (پلهم 123) را ربودهاند و تقاضای یک میلیون دلار باج کردهاند. یک ساعت برای تحویل پول فرصت داده شده و اگر تأخیر بشود، آنان در هر دقیقه یک مسافر را میکشند. در حالی که سیستم متروی نیویورک تقریباً متوقف شدهاست. «آقای آبی» تقاضاهایش را با بیسیم به «گاربر» میگوید. شهردار (والاس) پس از ترددیدهای بسیار، بالاخره با پرداخت پول موافقت میکند و در نهایت پول درست بهموقع تحویل داده میشود…
در سال 1857،" کویینسی درو" و دوست سیاه پوستش "جیسون اورورک" صاحبان برده را برای خرید جیسون، که یک مرد آزاد است، کلاهبرداری کردند و بعداً وقتی جیسون از اسارت فرار کرد ، سود خود را تقسیم می کنند...
چاریتی یک مهماندار در Fandango Ballroom و یک زن خوش بین است. پس از داشتن سهمی از بدبختی با مردان زندگی اش، اسکار را ملاقات می کند، که احساس می کند می تواند زندگی خود را با او بگذراند...
در سال 1943، گروهی از نظامیان اسیر متفقین نمی توانند بر سر طرح فرار به توافق برسند، ستاد متفقین طرحی را تهیه می کند و مردی را که امیدوارند دستگیر شود، برای هماهنگ کردن فرار اسیران به آنجا می فرستد...
یک حسابدار ناگهان دچار فراموشی می شود. به نظر می رسد این مربوط به خودکشی رئیس او باشد. اکنون برخی از اراذل و اوباش خشن برای بدست آوردن وی بیرون هستند...
جنگ جهاني دوم. با پيش روي نيروهاي ژاپني در سواحل گينه ي نو، نيروي دريايي استراليا ناظراني مخفي را در جزاير کوچک مي گمارد تا از فعاليت هاي دشمن گزارش هايي را مخابره کنند.»والتر اکلند« (گرانت) يکي از اين مأموران است...
پاریس. «رجى لامبرت» ( هپبرن ) هنگام بازگشت از سفرى تفریحى با جنازه ى شوهرش روبه رو مى شود. چهار مرد به دنبال رجى هستند و مردى ( گرانت ) به كمكش مى آید كه معلوم نیست قهرمان است یا جاسوس یا قاتل...