دو دوست پس از پایان جنگ داخلی از ارتش مرخص شده و به خانه بازمی گردند.اما یکی از آنان در جنگ دچار آسیبهای روانی شده و رفتارهای خشونت آمیز از خود نشان می دهد در حالیکه دیگری تلاش می کند راهی برای کمک به دوستش پیدا کند...
در بحبوحه جنگهاى داخلى امريكا .« مايك مكوم » ( فلين ) را ، به رغم شجاعتهايش ، از ارتش شمالى ها بيرون مىاندازند و او هم آرام آرام به كارهاى خلاف روى مىآورد . تا اين كه به نوادا مىرود و پس از راه انداختن قمارخانهاى بزرگ با مردى به نام « استنلى مور » ( بنت ) در معدن نقره ى او شريك مى شود .
با قبول درخواست نهایی وی ، یک نماینده مطبوعاتی هالیوود جسد مرد بازیگری را که پس از ساخت اولین و تنها فیلم خود درگذشت ، برای خاکسپاری به زادگاهش بازگرداند. برای برانگیختن عموم ...
به فلاویا میلز (مارگارت اوبراین) گفته شده است که نامزد عمهاش سوزان براتن (دام آنجلا لانسبری) یعنی استیو ابوت (جورج مورفی) برای سفر به دور دنیا غیبت داشته. اما در حقیقت ، او دوران زندان خود را به پایان رسانده است...
"استن کارلیسل" جاه طلب به عنوان دستیار برای روانکاوی به نام "زینا کرامبین" که با "پیت" الکلی ازدواج کرده کار می کند.این زوج روش مخصوصی را ابداع کرده تا ادعا کنند می توانند ذهن دیگران را بخوانند.برنامه آنها تا زمانی که "پیت" به الکل روی آورد موفقیتهای زیادی بدست آروده بود."استن" قصد دارد روش آنها را یاد گرفته و کارناول را به عنوان یک روانکاو موفق ترک کند اما...
لاری بالنتین در دادگاه به جرم قتل دوست دخترش، موضع می گیرد و خود را تبرئه می داند و دنباله ای از خبر های واقعی ، اما غیرممکن را توصیف می کند که منجر به مرگ او شد...
پس از بازگشت به خانه از جنگ، سرباز دنی میلر (فرانک سیناترا) مستقیماً به محل پایکوبی قدیمی خود در بروکلین، نیویورک می رود. او مصمم است به عنوان یک خواننده به موفقیت دست یابد - و به دوستانش کمک کند تا در این راه به رویاهای خود برسند...
بیوهای و مردی که شوهرش او را در جنگ جهانی دوم نجات داده بود یکدیگر را ملاقات میکنند. مرد تلاش میکند زن را متقاعد کند که قربانی کردن ضروری است اما مشکلاتش آنقدرها نیز آسان نیست...
وقتى رستورانهاى زنجیرهاى « فرد هاروى » کمکم به اعماق غرب وحشى راه یافتند ، همراهشان « دختران هاروى » هم آمدند ، دخترانى که پیشخدمت هایى تعلیم دیده و منزه بودند و قرار بود تمدن و نزاکت را براى ساکنان این دیار ناسازگار جلوه گر کنند .
لورد فرانسه ، سال 1858."برنادت سوبيرو" ، دختر دهقانزاده اى است كه با اعضاى خانوادهاش در زندان شهر زندگى مىكند. يك روز « برنادت » هنگام جمع كردن هيزم ، « مريم باكره » ( دارنل ) را در غارى مىبيند. « مريم مقدس » از او مىخواهد كه كف غار را بِكند تا به آبِ شفابخش برسد ...
زمانی که "یگور" هیولای درون چاه را برای مراقبت به پیش دکتر لودویگ فرانکنشتاین می برد ، دکتر ایده ای به سره او می زند ، اینکه مغزه جنایتکار او را با یک مغزه نرمال جایگزین کند اما...