یک مامور دولتی با یک توطئه بیگانه برای تسخیر زمین مواجه می شود. او با استفاده از مایع آبی که توسط بیگانگان برای قویتر کردن سربازان ایجاد شده است، به نمونه اولیه تبدیل میشود، نمونه ای که تنها امید بشر است...
پس از مرگ نابهنگام او، دانشمندی از بانکوک مغز دخترش را منجمد می کند. رسوایی در خانواده رخ می دهد و آنها در تلاش برای اندوهگین کردن کودکی هستند که از نظر آنها بین مرگ و بیداری معلق مانده است...
یک دختر آدم گریز که از اجتماع وحشت دارد، پس از مرگ پدرش خانه پدری را به ارث میبرد, خانه پدری در بخش دور افتاده ای از ایالت فلوریدا قرار دارد (بخش جنوبی امریکا). حالا این دختر میفهمد که چیز وحشتناکی در این خانه در کمین بوده که به هدف خود رسیده است…
یک تعطیلات آخر هفته به کرواسی با متهم شدن یک زن به قتل بهترین دوستش خراب می شود. همانطور که او تلاش می کند خود را تبرئه و حقیقت را کشف کند، یک راز دردناک را کشف می کند که ...
داستان گروهی از مردم عادی که در خانهای در حومه شهر دور هم جمع میشوند تا با شیادانی که جایگزین خانوادهها، دوستان و همسایگانشان شدهاند مبارزه کنند...
زندگی اوری بد پیش می رود. او جعبه ای مرموز را در زیرزمین پیدا می کند که توانایی انتقال او به آینده اش را می دهد، اما اگر این کار را انجام دهد، نمی تواند برگردد...
پس از اینکه یک پیشخدمت شهری کوچک پس از قرار ملاقات با دوست قدیمیاش مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد، با یک غریبه مرموز دوست میشود که او را با یک باند کاملاً زنانه آشنا میکند...
گروهی از کارگران به محض اینکه متوجه می شوند فردی به نام "آرتور شاو" پول آنها را بالا کشیده و با آن پول برای خودش زندگی کاملی بهم زده ، تصمیم می گیرند تا با تجمع و فریاد زدن مطالباتشان را طلب کنند. پلیس هم در حال جستجو برای یافتن خاطی و مجازات آن است اما مال باخته ها تحمل صبر کردن ندارند، به همین منظور چند تن از این افراد تحت از زدن هر گونه تاپیک و پستی با داشتن این کلمه جدا خودداری کنیدی فردی به نام "جاش"، با یکدیگر متحد می شوند و یک مجرم خطرناک به نام "اسلاید" را استخدام می کنند تا آرتور شاو را بدزدد و ...
دیو یک مرد متاهل است که دارای سه فرزند و همسری دوست داشتنی است و میچ نیز یک فرد مجرد است که در اوج زندگی خود قرار دارد. یک شب سرنوشت ساز صاعقه ای برخورد می کند و آنها را عوض می کند.
در دنیایی متعلق به آینده، قرن هاست که بین انسان ها و خون آشام ها جنگ وجود دارد. در یکی از همین درگیری ها، خون آشام ها به خانواده ای حمله می کنند و دختری را به اسارت می برند. کشیشی که بین مردم و در شهری محصور شده زندگی می کند، متوجه می شود که آن دختر، برادرزاده ی اوست. او همراه با دوست برادرزاده اش که کلانتر شهر محسوب می شود و به رغم مخالفت اصحاب کلیسا، تصمیم می گیرد برای مقابله به دل خون آشام ها بزند. با نزدیک شدن به محل آن ها و پیدا کردن ردی از برادرزاده اش، کم کم متوجه می شود این گروگان گیری در واقع یک تسویه حساب قدیمی است.
در طول کولاک و گیر افتادن در یک ایستگاه استراحت بزرگراهی منزوی در کوهستان، یک دانشجوی کالج کودک ربوده شده ای را پیدا می کند که در ماشینی متعلق به یکی از افراد داخل آن پنهان شده است...