داستان حول محور چن مو (با بازی چین جونگ کانگ) می چرخد که از نسل دوم یک خانواده ثروتمند است. او به دلیل اعتیادش به قمار، همه چیزهایی را که پدرش برای آنها زحمت کشیده است را از دست داد...
در دهه ۱۹۲۰، چو و وی، دو جوان روستایی، برای فرار از فقر و استثمار، به شهر چو-فن میروند. این شهر به دلیل معادن طلای خود شهرت دارد و دو جوان به امید ثروتمند شدن، به موج طلا میپیوندند. در این شهر، دو نوع زن وجود دارد: زنان خانهدار سختکوش و زنان تنفروش. زنان خانهدار همیشه در حال تلاش برای تامین معاش خانواده خود هستند و زنان تنفروش نیز در شرایط سختی زندگی میکنند.
همه ما در تلویزیون افراد مشتاق عجیبی را دیدهایم که جواهرات و تجهیزات ورزشی جادویی میفروشند که میتوانند شکمی صاف به شما بدهند. این فیلم قهرمان اصلی داستان را دنبال می کند سو کار خود را به عنوان متخصص بازاریابی و ارتباطات از دست می دهد و در نهایت به عنوان فروشنده در کارفور کار می کند...
در حالی که شهر تایپه با مشکل کمبود آب مواجه شده و قیمت هندوانهها سر به فلک کشیده است، شیائو-کانگ، بازیگر سابق، با دوست قدیمی خود، شیانگ-چی، دیدار میکند.
سه دانشآموز فارغالتحصیل به نامهای ویلی، فتی و یایا که هیچ ایدهای در آینده ندارند، اکنون با بزرگترین چالش فراتر از تصورشان روبرو هستند: دوستشان کاکا با یک نوزاد در آغوش از استرالیا بازگشته است!..
این فیلم شامل چهار داستان جداگانه از چهار کارگردان مختلف است. همه آنها داستان های ارواح هستند، از جمله مضامینی مانند آرزوی مرگ، زندان و اعتیاد به الکل. زنان خوب و بد در داستان های مختلف نقش برجسته ای دارند...
داستان سلسله مینگ درباره شمشیرزنان مرتد که با پلیس مخفی مبارزه می کنند شروع می شود. لی هسینگ با ملودرامی درباره مرد ثروتمندی که عاشق یک خواننده اپرا در اوایل قرن بیستم است، دنبال میشود...
وقتی لوک از کی خواستگاری میکند و یک کلمه ساده «متاسفم» را میشنود، از خواب بیدار میشود که روی تختش میلرزد. لوک دوباره تلاش می کند اما به دلیل رد شدن مکرر مجبور می شود به همان صبح خواستگاری خود برگردد...