خانه اِچا و آریل در ابتدا محل آرامش و تفاهم بود. اما این آرامش دیری نپایید و پس از آنکه جنی به نام جن داسیم عاشق اِچا شد و آرامش او را بر هم زد، زندگی این دو دستخوش وحشت و دگرگونی هولناکی شد.
ورزشکاری که بیناییاش را از دست داده، ناگزیر است به برادرِ ازخودبیگانهاش متوسل شود؛ برادری که شاید او را دستاویزی برای رهایی از بندِ زندان قرار داده باشد. این دو برادر که هیچگاه صمیمی نبودهاند...
داستان دربارهی خواهر و برادری به نامهای حنیف و استی است که پس از درگذشت عمویشان به شهر محل تولدشان بازمیگردند و در آنجا تجربههای ماوراءالطبیعهای را از سر میگذرانند که به ظهور مجدد او مربوط میشود.
هنگامی که برهان، همسر ویویان، تصمیم میگیرد با آنجل، زن جوان آزمندی که با جادوگری خانوادهاش را به وحشت میاندازد، ازدواج کند، وحشت به جان ویویان رخنه میکند.
پس از گذشت دو سال از زندگی کارتیکا با هندرو و لیندا، تلاش هندرو برای به فرزندی گرفتن او با مخالفت سازمان بهزیستی روبرو میشود و این امر موجب میشود تا زندانیان بند ۷ و هندرو برای رسیدن به عدالت به روش خود اقدام کنند.
کارگرانی که برای نقشهبرداری به یک ویلای بزرگ قدیمی رفتهاند تا آن را برای تبدیل شدن به موزه آماده کنند، در آنجا گرفتار میشوند و قربانی یک نفرین مرموز میگردند که جان آنها را یکی پس از دیگری میگیرد.
الگرافی طبق یک قرار خانوادگی با نایا ازدواج میکند. الگرافی و نایا از دوران کودکی رابطهای پر از عشق و نفرت داشتهاند. هر کدام برای جلوگیری از این ازدواج، روشهای خاص خود را به کار میگیرند. سرانجام، آنها درک میکنند که باید با هم متحد شوند.
نانا، زنی جوان، مهربان و زیبا، از یک کشتار جمعی خشونت آمیز ضد کمونیستی جان سالم به در می برد. پس از آن، او به عنوان همسر دوم یک مرد ثروتمند سوندانی زندگی مرفهی دارد، اما گذشته او همچنان در رویاهایش او را آزار می دهد.