داستان مرسدس گلیزه، اولین زن بریتانیایی که توانست کانال مانش را شنا کند، بسیار الهامبخش است. او نه تنها با آبهای سرد و خشن کانال مانش جنگید، بلکه در مقابل جامعه سرکوبگر دهه ۱۹۲۰ انگلستان نیز ایستادگی کرد. این روایت، شجاعت و پشتکار او را در غلبه بر موانع طبیعی و اجتماعی به تصویر میکشد.
فلیسیانو، پسر هشتسالهای که در پرورش آلپاکا فعالیت میکند، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد؛ چرا که تیم ملی پرو این شانس را یافته است تا جواز حضور در مسابقات جام جهانی را کسب کند. اما همزمان، دسیسههای یک شرکت معدنی، آرامش و بقای روستای او را تهدید میکند.
دو خواهر نوجوان که قصد ترک کشورشان را دارند، در آستانه این سفر مهم، پدرشان را پیدا میکنند. این دیدار غیرمنتظره، هم به درد و رنج آنها میافزاید و هم به آنها آرامش میدهد.
پولینا با وجود خطرات، برای بازگرداندن دخترش به بلژیک سفر میکند. اما پس از رسیدن، صحنه آرامی از پدری مهربان و فرزندی خوشرفتار را میبیند و در اعتماد به شهود خود تردید میکند.
در دهه شصت میلادی، در روستایی واقع در منطقه اسلاوونیا، مرد ثروتمندی به نام مارکو به یانیا پیشنهاد ازدواج با پسرش، ایوا، را میدهد. یانیا این پیشنهاد را موقعیتی بینظیر برای تحقق آرزوهایش میبیند و از آن استقبال میکند.
سه دوستی که در یک ساختمان در بمبئی بزرگ شدهاند، به شیوههای متفاوتی تحت تأثیر پیدا شدن یک جسد در ۲۰۰ کیلومتری آنها در یک دریاچه قرار میگیرند. در حالی که برای حفظ دوستیشان میجنگند، نمیتوانند از حقیقت تلخی که به سرعت به سمتشان میآید فرار کنند.
گروه نافرمان IIIB و معلم خاصشان، یان سینکیویچ، دوباره دور هم جمع شدهاند. زندگی آنها پر از ماجراهای عاشقانه، مشکلات و اتفاقات مدرسهای است. با پیوستن کورک، نابغه ریاضی، به این گروه، اعضای آن سعی میکنند...
گیر افتادن یک مرد و یک دختر در آسانسور هتل، شرکای آنها را به خیانت مشکوک میکند. تفاوت واکنش این دو زوج به این شکها، که هر یک در مرحلهای متفاوت از زندگی هستند، وضعیت را به سمت خطرات جدی سوق میدهد.
سه دوست دوران کودکی، آکی، ریو و یوتا که در یک جزیره بزرگ شدهاند، در ۲۰ سالگی تصمیم میگیرند در تاکادانوبابا، توکیو، زندگی مشترکی را آغاز کنند. اگرچه محیطهای کاری و تحصیلی آنها با یکدیگر متفاوت است ، اما این سه نفر همیشه با هم در ارتباطند.
داستان معادب را دنبال میکند، وارث قدرتی غیرقابل تصور، در حالی که او طرح باستانی ایجاد یک ابرموجود حاکم را در میان انسانها، نه در آسمانها، به ثمر میرساند.
نور، دختری ۲۷ ساله، به طور غیرقانونی به شهر مارسی مهاجرت کرده است. او در این شهر با دوستانی که زندگیهای حاشیهای دارند، از راه جرمهای کوچک امرار معاش میکند و اوقات خود را با شرکت در مهمانیهای پرشور میگذراند.
شِدلین، دانشجوی کالج، در حال تحقیق درباره رئیسجمهور موئیسِ هائیتی برای نوشتن یک زندگینامه است، اما درگیر وقایع مربوط به ترور او میشود و از نزدیک شاهد هرجومرج سیاسی است، در حالی که حقیقت پشت پرده قتل او را کشف میکند.