جایی در سواحل تایوان، هتل آیریس، توسط یک زن ژاپنی (ناهانا) و دختر نیمه تایوانیاش ماری (لوسیا) اداره میشود. یک شب، ماری صدای گریه زنی را از طبقات بالا می شنود...
تاکومی دانش آموز دبیرستانی با دو مادرش در توکیو زندگی می کند. سورا و دو پدرش به خانه ای در آن سوی خیابان نقل مکان می کنند. یک روز تاکومی و سورا تلاشی را برای جستجوی پاسخ هایی که مدت ها از خانواده های نامتعارف خود پنهان کرده بودند آغاز می کنند...
مری دلتنگ برادرش است و به همین دلیل، با پیشنهاد همخانهاش مایلو برای استفاده از تختهی احضار روح موافقت میکند. این کار باعث آزاد شدن یک موجود پلید میشود.
نمایش «اتللو» شکسپیر با حفظ اصالت متن و با استفاده از لهجههای امروزی، به زمان حال آورده میشود. داستان شخصیتهای یاگو، اتللو و دزدمونا در قالب رویدادهای معاصر و در فضایی از فریب، خیانت و حسادت روایت میشود. این نمایش، داستانی بیزمان از تقابل خیر و شر است که در اوایل دهه 2000 میلادی اتفاق میافتد.
ماتئوس 18 ساله برای فراهم کردن زندگی بهتر برای خانوادهاش، شغلی را در یک انبار زباله در سائوپائولو برزیل میپذیرد، جایی که او و چند پسر دیگر در دنیای خطرناک قاچاق انسان گرفتار میشوند...
جو (توماس "نپیو تامی" مایلز) و سینتیا اسکات (ندین الیس) زوجی کامل هستند... حداقل نوزده سال پیش بودند. در نوع روال زندگی روزمره، جو فراموش کرده است که همسرش چقدر جذاب است...
بایارد راستین، فعال حقوق مدنی، با وجود مخالفتها و تبعیضها، راهپیمایی واشنگتن در سال ۱۹۶۳ را سازماندهی کرد. این راهپیمایی یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ حقوق مدنی بود و باعث شد که توجه جهانی به حقوق سیاهپوستان جلب شود...
ایوان، یک مرد کوچک معمولی اهل روسیه، علیرغم اینکه قربانی کلاهبرداران می شود و برای امرار معاش تلاش می کند، اعتماد ساده لوحانه خود را به مردم حفظ می کند و زندگی و زیبایی را تحسین می کند...
فیلم داستان یک دلال مواد مخدر است که پس از یک اشتباه در هنگام معامله در زندان به سر می برد. اکنون او برای کمک مجبور است که به نامزد سابقش روی می آورد زیرا هیچ کس دیگری را ندارد که به او مراجعه کند و ...
گروهی از مردم در یک ماموریت بشردوستانه به منطقه ای دورافتاده از ترانسیلوانیا می رسند تا به ساکنان کالاهای مختلف ارائه دهند. جدا از چند دعوا و درگیری بین اعضای گروه، به نظر همه چیز برای ماریا و دن خوب پیش می رود. اما به زودی پس از آن که آنها به یک فرد محلی سرگردان برخورد می کنند و سعی می کنند به او کمک کنند، همه چیز خراب می شود...
یک برخورد تصادفی در گوشه ای از خیابان باعث می شود لیزا و جورجی در نگاه اول عاشق هم شوند، اما یک طلسم شیطانی بر سر آنها قرار می گیرد . آیا آنها هرگز دوباره همدیگر را خواهند دید ؟ ...