نامادری و خواهران ناتنی سیندرلا با رفتارهای ظالمانه خود، او را به ستوه میآورند. سیندرلا که دیگر تاب این آزارها را ندارد، با کمک جادوی پریوارسه، انتقام سختی از آنها میگیرد.
در این دنیا هزاران معمای حل نشده وجود دارد، مشکل اینجاست که این معماها تبدیل به بزرگترین ترس های زندگی ما می شوند. این داستان ها بدترین کابوس های ما را بیدار می کنند.
روحی شیطانی برای فرار از آب، نیازمند تسخیر جسم یک انسان زنده است. این روح، متعلق به کودکی بیگناه است که در انتظار مادرش جان باخته است. پس از حمله به خواهر کوچکتر خانواده، سوآ، رنج و عذاب خانواده آغاز میشود. مادر خانواده، گئوم جونگ که یک شمن است، تلاش میکند تا با استفاده از روشهای خاص، مشکل را برطرف کند.
داستان، زندگی یک قاتل حرفه ای را روایت میکند که با تزریق ماده فلجکننده به زنی اندوهگین، او را در معرض خطر مرگ قرار میدهد. این زن برای زنده ماندن، مجبور است پیش از آنکه بدن بیجانش به زمین بیفتد، فرار کند، مبارزه کند و پنهان شود.
میسون به خانه قدیمی اش که قرار است تخریب شود برمی گردد و دوربینی پیدا می کند که می تواند تصاویر گذشته را نشان دهد. او تصمیم می گیرد از این فرصت استفاده کند و خاطرات خانه را قبل از نابودی آن ثبت کند.
لیلا، زنی که در حرفه کفنودفن مردگان مشغول به کار است، در تکاپوی کشف حقیقت پشت پرده مرگ مرموز مادرش است. او در این راه دشوار، با ارواح سرگردان روبرو میشود و بار سنگین رازهای ناگفتهای که بر دوش دارد، او را رنج میدهد.
گروهی کشتیکجکار برای اجرای نمایشی در شهری دورافتاده، قراردادی پرمنفعت را قبول میکنند، اما در ادامه متوجه میشوند که این شهر توسط یک رهبر فرقه اداره میشود که نقشههای شومی برای آنها در سر دارد.
رهبران هفت کشور دموکراتیک ثروتمند در حالی که در حال تهیه بیانیهای در مورد یک بحران جهانی هستند در جنگل گم میشوند و در تلاش برای یافتن راه خروج با خطر مواجه میشوند.
دانش آموزان مدرسه شبانه روزی به نام های سامانتا و کلارا که نمی توانند برای تعطیلات به خانه بروند، با ورود یک گروه آدمکش درست زمان کریسمس، با خطری مرگبار روبرو می شوند...
دانشجویی که برای فرار از دست کارفرمای نامردی به جزیرهای دورافتاده پناه برده بود، قصد داشت تا با برداشت گوجه فرنگی امرار معاش کند. اما سرنوشت او را به سوی ماجرایی هیجانانگیز سوق داد؛ جایی که با گروهی آدمهای عجیب و غریب، عشقی ناب و مبارزهای سخت برای بقا مواجه شد.
ملاتی، در حالی که از گرسنگی جان داده بود، جسد بیجانش در کنار مادری یافت شد که مشغول صرف غذای محبوبش، تلور ایكان پارانگ، بود. با این اتفاق تلخ، ملاتی به موجودی شبحوار به نام پونتیاناک تبدیل شد و با ترساندن اهالی روستا و بلعیدن غذایشان، وحشت را بر دل آنها انداخت.