تلمای پونی آرزوی دیرینهای داشت که به اسب تک شاخ تبدیل شود. تا اینکه یک روز، به لطف یک اتفاق نادر و شگفتانگیز، آرزوی او به حقیقت میپیوندد و تلما به یک ستاره پاپ بینالمللی تبدیل میشود. اما این شهرت ناگهانی، بهایی غیرمنتظره برای تلما دارد.
برخلاف همسالانش که موهایشان سفید شده، کاتاک هنوز کوچک و خاکستری است. او برای اثبات بزرگ شدن خود و براورده کردن آخرین آرزوی مادربزرگ مهربانش، راهی سفری پرماجرا به شمال بزرگ میشود.
خانواده پر سر و صدای لود در حالی که برای جشن عروسی گرمسیری آماده میشوند، مشتاقانه منتظر استقبال از مادربزرگ جدیدشان، میرتل، باشند. اما این جشن و شادی با ظهور دشمن قدیمی میرتل از دوران جاسوسیاش در جزیره به هم میخورد.
کن ساتو، بازیکن بیسبال فوق ستاره، به ژاپن باز می گردد تا به عنوان جدیدترین قهرمان، لباس اولترامن را به تن کند. با این حال، او مجبور می شود یک موجود فضایی (کایجو) تازه متولد شده، که فرزند دشمن اصلی اوست، را به فرزندی قبول کند.
این انیمیشن کوتاه نشان می دهد که چه اتفاقی برای "بو پیپ" و دوستان ساده لوح او بین "داستان اسباببازی ۲" و دوباره ظاهر شدنش در "داستان اسباببازی ۴" افتاده است ...
نبردی بینظیر و نفسگیر در انتظارمان است! قویترین مبارزان "باکی هانما" و "کنگان آشورا" در یک رویداد بیسابقه به مصاف یکدیگر میروند. در این نبرد بیرحمانه، شاهد هنرنمایی بهترین رزمیکاران این دو افسانهای خواهیم بود.
کیتی میشل در مدرسه ی فیلمی که همیشه آرزوی رفتن به آن را داشته است پذیرفته شده. کل اعضای خانواده برای رساندن کیتی به مدرسه او را در مسیر همراهی می کنند اما اتفاقی غیر منتظره رخ داده و خانواده ی میشل اکنون باید با همکاری یکدیگر جهان را نجات دهند.
نوبیتا با یافتن تخمهای دایناسور، آنها را زنده میکند و کیو و میو را به دنیای کنونی میآورد. این گونه جدید در شهر پرسه میزند و نوبیتا باید قبل از نابودی، آنها را به دوران کرتاسه بازگرداند.
سه سال پیش از داستان، سفینه فضایی غولپیکری در آسمان توکیو پدیدار میشود. جنگی نابرابر با موجودات فضایی که در ظاهر بیخطر به نظر میرسند آغاز میشود و بحثها و جنبشهای صلحطلبانه را به دنبال میآورد. با وجود این اتفاق غمانگیز و بیسابقه، دو دختر دبیرستانی به نامهای کویاما کادود و ناکاگاوا اوران زندگی خود را بدون توجه به این اتفاق ادامه میدهند. تمرکز داستان نه بر روی تهاجم بیگانگان، بلکه بر روی فطرت انسانی، گفتگو، دوران بلوغ و زندگی است.
پلِت، مادری دلسوز، به خاطر تنبیه ناعادلانه لیندا، عذاب وجدان دارد و برای جبران اشتباه خود، مصمم است مرغ فلفلی بپزد، در حالی که از آشپزی سررشتهای ندارد.