لیزا و چارلی، دو دوست ، برای یک فیلم آهنگ عاشقانه می نویسند. چارلی دو هفته دیگر ازدواج می کند و نامزدش پیشنهاد می کند که برای نوشتن آهنگ به مزرعه او در خارج از پاریس بروند...
خلیل ، جوانی بیریشه است که در منطقه مرزیای زندگی میکند. او به طور مرتب به دیدن پیرمردی با گذشتهای پرآشوب میرود. این پیرمرد با برادر خالد زندگی میکند که سالهاست با او صحبت نکرده است. در باتلاق، روحهای گمشدهای زندگی میکنند که به نحوی یا دیگری گم شدهاند...
الین، مادر مجردی است که نگران رفتار پرخاشگرانه پسرش مارتین است. او متوجه می شود که این رفتار ریشه در خانواده دورافتاده پدر مرحومش دارد. این خانواده، ظاهری آرام و بی خطر دارند، اما در واقع، طبیعتی تاریک و خطرناک دارند. الین، برای جلوگیری از تبدیل شدن مارتین به یکی از آنها، مجبور به مبارزه ای ناامیدانه می شود...
وینسنت و نافلی دو دوست صمیمی هستند که تصمیم می گیرند با هم زندگی کنند تا دیگر عاشق نشوند. اما وینسنت با ژولی آشنا می شود و عشقش را دوباره پیدا می کند...
آلن با ناتالی ازدواج می کند ، اما از خانواده بزرگ و پر سر و صدای او خسته می شود . او از نصیحتهای برادرشوهرش، انتقادهای او، و اینکه همیشه در مورد او قضاوت میشد، خسته می شود . او با ناتالی صحبت کرده و از او می خواهد که با خانوادهاش صحبت کند. با حمایت ناتالی، آلن توانست با خانوادهاش مرزهایی تعیین کند و استقلال خود را به دست آورد...
الیزابت 17 ساله پس از مرگ مرموز خواهرش به خانه بازمی گردد. او با سه دوست دوران کودکی خود که دوباره به هم پیوسته اند، روبرو می شود و متوجه می شود که ایمان و میل می توانند با هم وجود داشته باشند...
یک افسر امنیتی از دوست دخترش میخواهد تا به زندگی یک اندیشمند عمومی نفوذ کند و گزارشهایی از فعالیتهای او تهیه کند. دوست دختر که با این کار مخالف است با اکراه این کار را میپذیرد...
پس از یک درگیری بزرگ با مادر خود، "کلوئی" شانزده ساله سرگردان خیابانها می شود. پس از مدتی او با "ژان مایکل"، مردی جوان که او را به فساد می کشاند آشنا می شود و...