اونا با غم دست و پنجه نرم میکنه در حالی که یه راز رو هم تو دلش نگه داشته و نمیتونه احساساتش رو کامل بروز بده. اون داره اتفاقات سختی که دور و برش میچرخن رو پشت سر میذاره.
در حالی که مادرشان در بیمارستان مدرن Gimli، مانیتوبا در حال مرگ است، مادربزرگ ایسلندی برای دو فرزند کوچکشان داستان غمانگیز «اینار تنها»، دوستش «گودر» و «اسنجوفیدور» فرشتهگون را در Gimli قدیم تعریف میکند....
پدری که با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند و به عنوان پزشک کار میکند، تصمیم میگیرد برای نجات دخترش از تأثیر مخرب دوست پسر فروشنده مواد مخدر او، دست به اقدامات شدید بزند.
سه جهانگرد در جست و جوي هيجان و ماجرا، صحبت شهرکي در اسلواکي را مي شنوند که جمعيت مذکرش به خاطر جنگ داخلي کاهش يافته و تصميم مي گيرند به آن شهرک پرت و ناآشنا بروند...
داستان در مورد دختری با غم و اندوه بسیار و زندگی ای ناامید کننده است که پس از آشنایی با موسیقی سبک بلک متال رویاهایش به حقیقت می پیوندند و تبدیل به یک ستاره راک می شود...