موریس پسر جوانی است که می تواند با مرده ها - برادر دوقلویش، ژاک که در بدو تولد کشته شد - ارتباط برقرار کند. اما ژاک نمی خواهد به زندگی بازگردد: او می خواهد والدینش در زندگی پس از مرگ به او بپیوندند...
زلزلهای عظیم و متعاقب آن طوفانهای مهیب، توکیو را در معرض خطر نابودی قرار میدهند. سازمان آتشنشانی و امدادگران برای نجات شهر وارد عمل میشوند، اما حادثهای ناگوار در انتظار آنهاست.
زمانی که نوبیتا با کمک دستگاه تلفن جادویی، جهان را به سرزمینی افسانهای بدل ساخت، او و ساکنان این جهان ناچار شدند با تهدیدی که در این دنیای جدید شکل گرفته بود، روبرو شوند.
موریس جابسون، سرپرست کارآگاه، مجبور می شود ناپدید شدن بسیار مشابه کلر کمپلی را که در سال 1974 مرده پیدا شد و پس از آن زندانی شدن پسر محلی مایکل میشکین را به یاد آورد...
راهبه سلین ون هادویچ دعوت می شود صومعه ای را که در آن درس می خواند ترک کند و به خانه والدینش در پاریس باز گردد. سلین در یک کافه با دوست نوجوان رانده شده اش یاسین چیخ ملاقات می کند و...
بعد از مدتها جنگ خدایان و تایتانها، سرانجام خدایان فاتح این جنگ میشوند تا صلح و ثبات را به بشریت باز گردانند. اما شکست تایتانها به معنای ریشه کنی ظلم و ستیز در جهان نیست چراکه اینبار نوبت به یک شیطان بسیار خشن و ظالم به نام «پادشاههایپریون» است که با بشریت مبارزه کرده و دنیا را به سمت تاریکی سوق دهد.هایپریون به دنبال سلاحی است که به وسیله آن میتواند نسل بشریت را نابود کند و امپراطوری شوم خود را آغاز نماید اما «تسئوس» انسانی فانی است که توسط «زئوس» برگزیده شده تا انسانها را در جنگ علیه هایپریون رهبری کند.
داستان با یک جوان فداکار آغاز میشود که حاضر است برای خوشبختی دیگران از عشق خود بگذرد. او حتی تلاش میکند تا دختر رویاهایش با مردی که عاشق اوست ازدواج کند...
در هالیوود همه اطراف دکتر "هنری کارتر" روانشناس افراد مشهور می چرخند. همسر او به تازگی فوت کرده و "هنری" خود را سرزنش کرده و مواد مخدر مصرف می کند.دوستان "هنری" تلاش می کنند به او کمک کنند و …
مرگ پدر یک نوجوان او را یتیم می کند تا اینکه مادری را که هرگز نمی شناخت پیدا می کند. وقتی برای ملاقات با او به سفر می رود، با یک مربی اسب دوست می شود. آنها با هم در مسابقات پیروز می شوند و پیوندهای جدیدی تشکیل می دهند که او را به سمت خوشبختی هدایت می کند...