کثیر که از ازدواج متنفر است، برای حل یک اختلاف خانوادگی به کویمباتور می آید. در آنجا با پاویترا، دختر همسایه ای، درگیر می شود. اما، رویای او زمانی از بین می رود که می بیند او دوستش را دوست دارد...
خواهران دمپسی فیلمی درباره قدرت باور به رویا ، نیروی پیوند خانوادگی و تمایل به کنار گذاشتن یک چیز مطمئن برای چیزی است که باعث می شود زندگی در کل ارزش زندگی داشته باشد...
رِجی بروکس، مربی بدنسازی، به دلیل چهره جذابش، همواره با این واقعیت که زندگیاش به سختی میگذرد، مواجه بوده است. پس از آنکه از ثروتی هنگفت مطلع میشود، تصمیم میگیرد ثروتمند شدن ناگهانیاش را پنهان کند. او که از سوی دوست صمیمیاش، تروی، و همسر پرشور و شرش، پایپر، به چالش کشیده شده، قبل از برملا شدن رازش، به سرعت به دنبال یافتن همسر میرود.
ایزابل ، یک زن اجتماعی زیبا در یک سرزمین زمستانی جدا افتاده گم می شود. او با جرمی ، مردی که از دنیا و گذشته اش پنهان می شود، آشنا می شود. آنها با هم دوست می شوند و ایزابل شروع به تغییر شخصیت خود می کند...
«چاپینگ بلاک» داستان گروهی از کارمندانی است که بعد از اخراج، تصمیم به انجام کاری خطرناک میگیرند. آنها برای باجخواهی، دختر رئیس سابق خود را میربایند. اما شرایط وقتی از کنترل خارج میشود که متوجه میشوند دخترک تنها بازمانده از دست یک قاتل روانی نقابدار است؛ قاتلی که هنوز به دنبال اوست. این اتفاقات، ترکیبی از کمدی و خونریزی را رقم میزند.
مایکا ماتیاس، بازیکن بیسبال، و پسر کوچکش بابی، طرفداران پر و پا قرص تیم لیدز یونایتد هستند که در آمریکا سرگردان شدهاند. آنها با نامهای مستعار و با یک کامیون قدیمی خراب به جامعه سنتی و آرام «آمیش»ها در «شوگر کریکِ» اوهایو میرسند. سه خواهر آمیش که یک مهمانخانه قدیمی را اداره میکنند، از آنها حمایت کرده و مایکا را به عنوان تعمیرکار استخدام میکنند. این امر باعث برانگیختن سوءظن یک نفر در شوگر کریک میشود...
وقتی Fasteners یک خانه تعطیلات خانوادگی قدیمی را به ارث می برند ، خیلی زود متوجه می شوند که توسط سگ اجدادشان ، سوفی ، مورد تعقیب قرار گرفته است. هومر ، طلاییاب آنها ، با سوفی دوست می شود و متوجه می شود که او فقط بدنبال خانواده ای است که دوست داشته باشد...
نوح دیویس کشیشی در یک جامعه مرفه است. او پس از از دست دادن همسرش افسرده است. دوست قدیمیاش که در یک محلهی فقیرنشین و پرخطر شهری یک کلیسا تأسیس کرده، با او تماس میگیرد. با نزدیک شدن کریسمس، او وسایلش را جمع میکند و با دو دخترش به کلیسای خیابان نجات نقل مکان میکند. اکنون آنها باید با چالشهایی که در این جامعهی جرمخیز با آن روبرو هستند، دست و پنجه نرم کنند.