کلر و جیمز ازدواج کرده اند و در یک گردهمایی مجدد در دانشکده پزشکی شرکت می کنند. در آنجا دوباره با مورگان که قبلاً در کلاس آنها بود ارتباط برقرار می کنند. مورگان نسبت به جیمز وسواس دارد و او را برای خودش می خواهد. او سعی می کند زندگی کلر را زیر و رو کند.
دان قاتل بازنشسته دولتی، پس از اینکه دشمنان گذشته اش او را پیدا می کنند ، مجبور می شود با خانواده خود به طور ناگهانی سفر جاده ای سراسر کشور به لاس وگاس را آغاز کند...
در اواخر دهه 90، جیمز بیشاپ با کمک صمیمی ترین دوستش با جدایی پیچیده ای دست و پنجه نرم می کند، در حالی که سعی می کند کتاب خود را قبل از آخرالزمان زامبی قریب الوقوع به پایان برساند.
سه برنامه نویس جوان با فناوری متروکه ای مواجه می شوند که هدف آن تشخیص حضور ماوراء طبیعی است. آنها این فناوری را مهندسی معکوس کرده و یک برنامه برای تلفن های خود ایجاد می کنند که به آنها اجازه می دهد ارواح را ببینند و در نتیجه زندگی خود را به خطر می اندازند.
یک زن فیلیپینی غیرقانونی، با تلاش فراوان، شغلی به عنوان پرستار یک پیرمرد در حال مرگ پیدا می کند. این شغل، فرصتی برای اوست تا زندگی بهتری را برای خود و دخترش فراهم کند. اما زمانی که او راز تاریک پیرمرد را کشف می کند، همه چیز به خطر می افتد. او باید بین دوراهی انتخاب کند: ادامه دادن به کار و حفظ شغلش، یا افشای راز و در معرض خطر قرار گرفتن خود و دخترش.
در شب کریسمس، یک طوفان برفی شهر را فرا میگیرد و چهار نفر متفاوت را در یک رستوران محلی گرفتار میکند. این چهار نفر با وجود تفاوتهایشان، در طول شب با هم آشنا میشوند و به یکدیگر کمک میکنند. در نهایت، آنها درک میکنند که حتی در سختترین شرایط هم میتوان عشق و امید را یافت.
عکاسی در یک شهر کوچک، جان مردی مرموز را نجات می دهد که ممکن است برای خرید زمین پارک خانوادگی او به شهر آمده باشد. این زمین پارک، محل برگزاری جشن سالانه کریسمس نیز هست.
در شب کریسمس، گرگ باید به جای گذراندن وقت با خانواده، به یک حلقه مواد مخدر نفوذ کند. بابانوئل او را به یک فیلم کریسمس می فرستد تا به خانواده قهرمان کمک کند، اما یک نقص طلسم، قهرمان را وارد ماموریت خطرناک گرگ می کند.
همسر یک مرد متوفی به یک نقاشی مرموز شبیه او علاقه مند می شود. وقتی نقاشی شروع به ارعاب او می کند، باید تصمیم بگیرد که آیا نقاشی تسخیر شده است یا اینکه او دارد دیوانه می شود.
دو دوست در شب مادران، در کلبه ای که در تپه ای قرار دارد، چوب درختی نفرین شده ای را می سوزانند که ارواح تاریک را بیدار می کند. آنها مجبور می شوند برای زندگی خود بجنگند.
برایانا 8 ساله یک شب بدون هیچ اثری از اتاق خوابش ناپدید می شود. عمه او مادلین و دیگرانی که در جستجوی بعدی شرکت داشتند، با آشکار شدن نیروهای مرموز پشت ناپدید شدن برایانا به خطر می افتند.