« سر سایمن د کنترویل » ( لاتن ) ، اصیل زاده اى است که پدرش او را در دخمه ى قصر خانوادگى زنده به گور مىکند تا روح او پس از اثبات شجاعتش از بند زمین و زمینیان رها شود. اما سیصد سال مىگذرد و « سر سایمن » به صورت شبحى سرگردان و البته هنوز ترسو در قصر مىچرخد.
در خانواده اى مرفه ، مادر ( پولا ) جفا میکند و پدر ( چیگولى ) او را میبخشد. اما باز که بوالهوسى میکند ، پدر خود را میکشد و پسربچه ى چهارساله شان ، « پریکو » ( د آمبروزیس ) ، مادر را به عنوان مسئول این فاجعه طرد میکند.
گنگسترى به نام « جانى ایگر » ( تیلر ) براى انتقام از وکیلى که او را به زندان انداخته است ، طورى صحنه سازى مىکند که دختر وکیل ، « لیزبت » ( آرنولد ) تصور کند مردى را به قتل رسانده است...
« دکتر جکیل » ( تریسى ) دانشمندى است که براى اثبات تئورى تجمع دو نیمهى خوب و بد در وجود انسان ، معجونى درست مىکند که خود آن را مىنوشد و تبدیل به یک هیولا ( آقاى هاید ) مى شود...
« هرى کالهون » ( اوکى ) و « اسکیتس هاریگان » ( پین ) ، زوج خواننده ، « خواهران بلین » – « کتى » ( فى ) و « لیلى » ( گریبل ) – را راضى مىکنند که در یکى از برنامه هاىشان شرکت کنند. رابطه ى عاشقانه ى آنان طى جنگ جهانى اول و پس از آن نیز ادامه پیدا مىکنند.
راننده ى کامیونى به نام « دانى کنى » ( کاگنى ) به هدف پشتیبانى از برادرش ، « ادى » ( کندى ) که مایل به ورود به دنیاى آهنگ سازى است ، به مشتزنى حرفه اى روى مى آورد.
"استنلی" و "اولیور" که مشغول فروش تله موش در سوئیس هستند، توسط یک تولید کننده پنیر تمام پولهای خود را از دست می دهند. در این میان "اولیور" عاشق خدمتکاری می شود که در حقیقت خواننده اپرایی مشهوری است و...
وقتى « بتسى بوت » ( گارلند ) مى آید تا از فامیل دیدن کند ، « اندى هاردى » ( رونى ) ابتدا گمان مىکند او بچه است و توجهى نشان نمىدهد ، تا این که « بتسى » در مجلسى آواز مىخواند و « اندى » را دوباره دچار دردسرهاى رمانتیک مىکند.
سال 1938، جنگ خاتمه پیدا کرده است اما استن که مسئول حفاظت از یک سنگر بوده هنوز از این قضیه مطلع نشده است. در همین هنگام الیور، همرزم سابق استن، عکس وی را در یک روزنامه می بیند و ...
سه مامور بریتانیایی در دوران جنگ جهانی اول برای ترور یک جاسوس مرموز آلمانی اعزام می شوند. اما دو تن از آنها وقتی ماموریت خود را در تضاد با وجدانشان می بینند، تبدیل به مامورانی دوجانبه می شوند…
« ریچارد بارى » ( ویلن ) ، تولید کننده ى ثروتمند صابون که همسرش را از دست داده ، دختر کوچولوى خود به نام « باربارا » ( تمپل ) را روانه ى مدرسه میکند تا در کنار بقیه ى بچه ها بزرگ شود. اما سر راه مدرسه بر اثر حادثه اى فرصتى به وجود می آید تا « باربارا » ، زندگى مستقلى را در پیش بگیرد.