داستان فیلم درباره یک شکارچی منزوی است که دخترش سال ها قبل ربوده شده . پس از به قتل رسیدن یک دختر در جنگل ، او به همراه کلانتر به دنبال قاتلی میوفتند که ممکن است همان دزد دخترش باشید و …
سیجیرو با لبخندهای همیشگی، پیراهنهای طرحدار و موهایی که به سبک پسران امروزی روی پیشانیاش میریزد، شخصیتی کاریزماتیک دارد. غرور و خودخواهی او از توجه بیحد و حصر زنانی که مجذوب رفتار "پسران بد" و استعداد او شدهاند، روزبهروز بیشتر میشود. در همین حال، او همزمان با چندین زن رابطه دارد که همگی از اینکه سیجیرو با آنها مانند یک جنتلمن وفادار رفتار نمیکند، شوکه شدهاند. ریو یکی از این زنان است.
آساکو در اوساکا زندگی میکند. او عاشق بیکو، یک آزادروح، میشود. یک روز، بیکو به طور ناگهانی ناپدید میشود. دو سال بعد، آساکو اکنون در توکیو زندگی میکند و با ریوهی ملاقات میکند. او دقیقاً شبیه به بیکو است، اما شخصیتی کاملاً متفاوت دارد. وقتی دو پسر جوان در جنگل بازی میکنند، به طور تصادفی یک سردرگم جنگ جهانی دوم را آزاد میکنند که به اشتباه فکر میکند نازیها فرود آمدهاند...
شخصیت اصلی، یعنی پیشخدمت، مردم را در حال فروپاشی (یا پیشرفت؟) میبیند و همه اینها را جذب میکند. یکی یکی، مشتریان از طریق درام شخصی خود، او را به سمت مرز خودش هل میدهند.
داستان نیک و جانین زندگی زناشویی خوبی دارند تا اینکه شوهر سابق ژانین سعی می کند آنها را از هم جدا کند. با از بین رفتن خاطرات نیک ، او باید تصمیم بگیرد که چه چیزی را قربانی می کند تا بتواند همه چیز را که دوست دارد حفظ کند - یا رها کند...
او به طور معجزه آسایی از مرگ فرار کرد تا به خانه ای بازگردد که عشق زندگی اش در آن زندگی می کند. اما امید به خوشبختی به یک کشف وحشتناک تبدیل می شود. محبوب او دختر دشمن اوست.
جکی و جولز زوجی هستند که قصد دارند اولین سالروز در کنار هم بودنشان را در یک کلبه جنگلی که متعلق به خانواده جکی است، بگذرانند. اما نیمه تاریک و پنهان گذشته زندگی جولز باعث میشود تا اوضاع در بدو ورود به طور عجیبی خون بار دنبال شود…
در دهه 1980، "BROS" یکی از بزرگترین گروه های موسیقی در جهان بود -نگاهی خام و احساسی به عواقب پس از شهرت و ارتباط مجدد بین دو دوقلو که به خاطر گذشتهشان از هم جدا شدهاند...