سامانتا لیک، بازیگر سابقاً محبوب که شدیداً در تلاش برای احیای دوبارهی حرفهاش است، جذب دنیای پر زرق و برق زویی شانون، امپراتور حوزهی تندرستی، میشود. اما او خیلی زود، پشت آن ظاهر بیعیب و نقص، به رازی وحشتناک پی میبرد.
برنامهی دانیل برای نزدیک شدن دوباره به خانوادهاش با مانعی غیرمنتظره روبهرو میشود: او میفهمد که اعضای خانوادهاش تنها به خاطر ارث، قصد جانش را کردهاند.
داستان «جنگ فردا» در مورد گروهی از سفرکنندگان در زمان است که به سال ۲۰۵۱ میروند تا پیامی فوری به دنیا بدهند: اینکه ۳۰ سال بعد بشر در جنگ علیه موجوداتی فضایی مغلوب خواهد شد. تنها امید برای بقا این است که سربازان و شهروندان به آینده سفر کنند و به مبارزه ملحق شوند. در میان این افراد یک معلم دبیرستان و مرد خانواده به نام «دن فورستر» با بازی پرت است که مصمم به نجات دنیا برای دختر جوانش است. دن برای بازنویسی سرنوشت سیارهاش با یک دانشمند نابغه با بازی «ایوان استراهاوسکی» و پدرش با بازی «جی.کی. سیمونز» همکاری میکند...
"Cold Brook" داستان دو مرد و سفری پرفراز و نشیب به سوی خانه را به تصویر میکشد. این فیلم بازتابی از تمایل ذاتی انسان به بازگشت به ریشهها و خاطرات آشنا است.
دختر خجالتی اهل اوهایو که فیلم ها را دوست دارد اما واقعیت را دوست ندارد، فیلم های لذت بخش عجیب و غریب فدریکو فلینی را پیدا می کند و به سفری به ایتالیا برای پیدا کردن او می رود.
یک مرد میانسال تنها و روان آزرده دوباره با همسر سابقش که 17 سال پیش او را ترک کرده بود ارتباط برقرار میکند و برای اولین بار با دختر نوجوانش آشنا می شود و...
کنت، مرد جوانی است که موفق شده ماشین زمان اختراع کند و امیدوار است به کمک آن بتواند به گذشته سفر کند. او برای سفر خود به همسفر نیاز دارد به همین جهت در روزنامه آگهی می دهد و پس از مدتی همسفرانش را پیدا می کند اما آیا کنت واقعا می تواند در سفر زمان کند؟
داستان این فیلم برگرفته از دو زندگینامه ی جداگانه ست. فیلم زندگی دو زن را نشان می دهد که از لحاظ زمانی و مکانی با یکدیگر فاصله دارند و هر دو در زندگی به پوچی و بی هدفی رسیده اند ولی در نهایت در می یابند که با ترکیبی از عشق، شجاعت و جسارت هر چیزی امکان پذیر است...
«رز» ( ایمی آدامز ) برای اینکه بتواند پسرش را به مدرسه خصوصی بفرستد، تصمیم می گیرد بهمراه خواهرش «نوراه» ( امیلی بلانت ) شغلی نا متعارف را آغاز می کند...
تریسی اوربیسون، فردی معمولی و اضافهوزن است که با مادر زورگویش زندگی میکند، بارها در آزمون رانندگی خود مردود میشود و ۱۱ سال است در یک خواربارفروشی کار میکند. اما این مرد عادی با روحیه یک شاعر، چیزی فراتر از اینها میخواهد.
دو دوست به عنوان فروشنده خانه به خانه مقادیر عمده گوشت منجمد را تشکیل می دهند. آنها که در یک رکود گیر کرده اند، یاد می گیرند که اگر در این روز خاص گوشت گاو را جابه جا نکنند، گوشت مرده هستند...
خانواده ی “جک اسنفیلد”،(رئیس اجرایی امنیتی) به گروگان گرفته شده و جک می بایست برای آزادی آنها میلیون ها دلار پول نقد را از خزانه کسب و کار خود بدزد و به آنها بدهد. او ناچار به تسلیم این خواسته ی بزرگ دزدان می شود، که ممکن هست بعدا به جرم اختلاس متهم و دستگیر شود...
"برایان لاکی" مصمم است تا بفهمد در بیهوشی که در هست سالگی اش رخ داده و با بینی خون آلود بهوش آمده چه اتفاقی افتاده است.او باور دارد که توسط بیگانگان ربوده شده است و "ان مک کورمیک" بازیکن بیسبال از تیم دوران کودکی او ممکن است کلید این ماجرا باشد...
«ملانی کارمایکل» (ویدرسپون)، طراح مد موفق با پسر شهردار نیویورک نامزد کرده است. اما او کارهای ناتمامی دارد که باید آن ها را به سرانجام شان برساند. «ملانی» در منطقه ای فقیر در جنوب امریکا بزرگ شده و در نوجوانی با «جیک پری» (لوکاس)، هم کلاسی اش ازدواج کرده و بعد یک باره او را رها کرده و به شرق آمده و زندگی تازه ای را آغاز کرده است. او حالا باید به زادگاهش پیجین کریک در آلاباما برگردد…
داستان این سریال کمدی در مورد دو زن جوان است که شانسشون رو از دست دادن و در یک ناهار خوری به عنوان پیشخدمت مشغول به کار میباشند. این دو دختر رابطه ی دوستانه ای با هم برقرار میکنن و تصمیم میگیرن که پولهاشون رو جمع کنن و خودشون یک کافی شاپ کوچیک بزنن.واسه همین برای جمع کردن پول شروع به تلاش کردن و انجام کارهای مختلف میکنن و…
این سریال به سبک اکشن، ماجرایی و هیجانی است. نقش اول این داستان «جک باور» در ادارهٔ CTU (واحد ضد تروریستی) مشغول به کار است و هر فصل یک روز از زندگی او را در حال مبارزه با یک نقشهٔ تروریستی بزرگ و خطرناک نشان می دهد…
دختر جوونی به اسم جسی هست که بعد از اینکه توسط دوست پسرش بهش خیانت میشه میره تو اینترنت می گرده و می خواد به خونه پیدا کنه و اول خیال می کنه قراره با سه تا دختر زندگی کنه اما می بینه که سه نفر پسرن …
مرکزیت سریال بر روی دختر جوانی به نام کریستین بنا شده است. کریستین دانشجوی سال دوم وکالت، به عنوان کارآموز در یک شرکت معتبر مشغول به کار است. کریستن تمام تلاش و تمرکزش را بکار گرفته تا بتواند لیاقت و شایستگی خود را اثبات کند تا به جایگاهی قابل قبول در شرکت دست یابد، اما
اولیسس به همراه دوستانش در لس آنجلس به دنبال عشق، شهرت و ... است. رویا های اخطار دهنده ای که او می بیند، باعث می شود به حضور توطئه ای تاریک و بزرگ شک کند.
این سریال بیشتر بر مشکلات خانواده ها در عصر جدید می پردازد ، زندگی با نژادهای مختلف ، سن های مختلف، اعتقادات مختلف و جنس های مختلف. در خانواده مدرن تضاد ها بیشتر از هر روز نمایان می شود و فاصله بین نسل ها بیشتر و بیشتر. همین تضاد هاست که ما را به خنده وا می دارد. در خانواده مدرن هر کس سعی می کند تا خود را با شرایط خانواده تطبیق دهد ولی هر چه بیشتر تلاش می کند شرایط کمیک تری خلق می شود…
سریال Californication مشکلات زندگی ،هنک نویسنده ای رو بیان میکنه که با دخترش بکا و دوستش کارن،زندگی میکند. هنک نویسنده ای است که در زندگی شخصی و حتی شغلش به پوچی و بن بست رسیده و سعی در عوض کردن شرایط ندارد. و برای کنار آمدن با زندگی پوچ و تو خالی اش به بی بند و باری پناه میبرد وبا بیخیال شدن نسبت به وقایع اطرافش سعی در تحمل زندگی غیر قابل تحملش را دارد.