لس آنجلس، اوايل دهه ي 1950: شهري که رفته رفته رونق مي گيرد و خود را از شر تصوير يک شهرک پرت و دور افتاده خلاص مي کند. به واسطه رسانه ي جديد تلويزيون، لس آنجلس را به عنوان آرمان شهر آينده تبليغ مي کنند و حتي از آن به منزله ي بهشت روي زمين نام مي دهند. اين «تصوير» ي است که از اين شهر ارائه مي دهند. اما واقعيت امر چيزي است که کاملا متفاوت...
ترامپاس، گاوچران و قماربازی از وایومینگ، برای خرید یک گاو نر به مکزیک فرستاده میشود. اما در شهر لاریدو، او به صورت ناخواسته به سه نفر از اعضای گروه تگزاس رنجر میپیوندد و با آنها در یک مأموریت خطرناک به مکزیک میرود.
ستاره معروف کمدی از دنیا میرود، تیم کاری او تصمیم میگیرند فردی آماتور را تعلیم دهند تا جایگزین او در برنامه ای بزرگ شود. که با "استنلی" (جری لوئیس) آشنا میشوند که هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.
پس از خدمت طولانی به عنوان مرد قانون،"وایت ارپ" تصمیم می گیرد شغل خود را کنار گذاشته و به برادر خود بپیوندد.او متوجه می شود که آنها با "کلاتونها" گروهی از سارقان و اراذل اوباش در نزاع و درگیری هستند و...
مرگ غول رسانه ای "آموس کین" باعث ایجاد جنگ قدرت بین مدیرانش می شود. در این حین زنان نیویورک طعمه یک قاتل سریالی می شوند. "ادوارد موبلی" خبرنگاری است که شرایط او را وادار به روبرو شدن با ماموریتی غیرممکن می کند ...
یک سارق بانک بیحاشیه و با اخلاق فریبنده از زندان فرار میکند و به دنبال انتقام از پلیسی است که به طور تصادفی همسرش را در جریان یک درگیری با اسلحه کشته است...
« ویت استرلینگ » ( داگلاس ) ، تبهکار بدنام ، در به در دنبال محبوبه اش ، « کتى مافت » ( گریر ) مى گردد که به طرف او شلیک کرده و با چهل هزار دلار از پولهاى او فرار کرده است . او کارآگاه خصوصى کم حرفى به نام « جف بیلى » ( میچم ) را استخدام مى کند تا « کتى » را پیدا کند...
"هلن" دختری زیبا اما ناشنوا است که برای خانم "وارن" کار می کند."خانم وارن" دو پسر دارد،"آلبرت" و "استیون" که در عمارت او زندگی می کنند.اما وقتی تعدادی قتل در محله اتفاق می افتد او نگران امنیت "هلن" می شود.او از روانپزشک خود "دکتر پری" درخواست می کند او را به مکان امنی ببرد.اما وقتی مرگی درون عمارت او اتفاق می افتد مشخص می شود که "هلن" در خطر است...
دکتر روانشناس جوانى به نام « ادواردز » ، رئیس تازهى یک آسایشگاه بیماران روانى ، جانشین « دکتر مرچیسن » ، مىشود . « دکتر کنستانس پیترسن »که دل به « دکتر ادواردز » باخته به رفتارهاى عجیب و غیر عادى او مشکوک مىشود ، و خیلى زود پى مىبرد که او « دکتر ادواردز » واقعى نیست