قاضی "ویلیام پریست" در فاش کردن هویت واقعی "لوسی لیک" دست داشته، خاطرات دوران جنگ داخلی خود را بازگو می کند، از اعدام یک پسر جوان جلوگیری کرده و با "یانکی هوراس" در انتخابات رقابت می کند ...
لاکسی یک منجی کشتی اهل فلوریدا است که عاشق کاپیتان یکی از کشتی هایی شده است که در ساحل کی وست خراب شده بود. رابطه ی عشقی آن ها بعد از ورود فرد دیگری به این رابطه، پیچیده شده و در نهایت به اتفاقی غم انگیز ختم می گردد...
فیلم داستان مهاجری ایرلندی را روایت می کند که تبدیل به یکی از افسران درجه دار ارتش شده و پنجاه سال از عمر خود را در آکادمی ارتش آمریکا در وست پوینت سپری میکند...
پیرمرد بیوه ای به نام متیوز که تمام زندگی خود را به عنوان یک کشاورز گذرانده، خانواده های خود و چهار جوانش را به نام های دبورا، فینیاس، ابیگیل و سوزان - به یک مزرعه تازه خریداری شده در میلوود منتقل کرد ...
۱. دو سرباز سابق از خارج از کشور بازمیگردند. یکی از آنها دختری یتیم فرانسوی را بهطور قاچاقی وارد کشور کرده و به او وابسته شده است. آنها به طور اتفاقی با گروهبان سابق خود که از آنها متنفر است برخورد میکنند و درگیر ماجرای یک سازندهی ماشینهای مسابقهی کوچک میشوند که به دنبال سرمایهگذار برای اختراع جدیدش است...
نامزد یک وکیل به او بیتوجهی میکند تا بتواند به یک مشتری خوشگذران (پلیبوی) نزدیک شود؛ به این امید که او سرمایه لازم برای بازی کردن در نقش اول یک نمایش را برایش تأمین کند. پس از اینکه وکیل موفق میشود آن مرد ثروتمند را از اتهام قتل غیرعمد تبرئه کند، وکیل حسود عموی خود را میکشد و نقشهای میکشد تا مشتری را نیز به قتل برساند.
دانشمندی که در حال کار برای درمان آنفلوانزا است ، توسط رئیس بی پروای خود قربانی می شود ، وی واکسن را قبل از آماده سازی آزاد می کند و منجر به فاجعه می شود...
داستانهای فیلم The Frozen Ghost از یک قتل مرموز و مشکوک آغاز میشود. یک روانشناس صحنهای در این صحنهی مرگ، درگیر شده است. از طرفی دیگر، جراح پلاستیکی که اعتبار خود را به صورت کامل از دست داده، از جمله شخصیتهای مختلفی است که در صحنه قرار دارد و ...
پائولا میمون زن نمای قبراق و سرحالی ست که اطراف آسایشگاه قدیمی و چندش آور پرسه میزند، دکتر فلچر مدیر این آسایشگاه میباشد و پائولا هر چند وقت یک بار برای به دام انداختن طعمه خود به ماهیت واقعیش ( گوریل ) باز میگردد...
هنگامی که یک سفر در دریاهای جنوبی داشت ، عاشق می شود و با یک زن بومی عجیب و غریب ازدواج می کند. چیزی که او نمی داند این است که او توسط بومیان خرافاتی بزرگ شده است ...
«داج سیتی»، به عنوان آخرین شهر پیش از ورود به قلمرو غرب وحشی، به طور طبیعی به مرکز تجمع تبهکاران تبدیل شده است. به همین دلیل، دولت فدرال یکی از توانمندترین مأموران مجری قانون خود، یعنی کلانتر «مت دیلون»، را به این شهر اعزام میکند. کلانتر دیلون در اجرای قانون بسیار قاطع و سرسخت است، اما هرگز این اصل را فراموش نمیکند که قانون برای خدمت به مردم وضع شده است، نه آنکه مردم در خدمت قانون باشند. در انجام این مأموریت دشوار، «تَدِ» تازهکار و «فِستوس هَگِنِ» سالخورده و باتجربه، به عنوان معاونان کلانتر، او را یاری میدهند.