"بولدوزر"، ستاره سابق فوتبال، اکنون به عنوان ماهیگیر مشغول بکار است. در حالیکه تیمی خیابانی خود را برای مسابقه با تیم فوتبال ارتتش آماده می کند، از او خواسته می شود تا مربیگری آنها را بر عهده بگیرد...
برنده 1 جایزه اسکار. همچنین 11 جایزه و نامزد دریافت 7 جایزه دیگر.
فیلمرداری "میتوانم پاملا را معرفی کنم" شروع می شود.این داستان عاشقی و فرار زنی انگلیسی با پدر زن فرانسوی خود است که به طور موازی در فیلمبرداری نیز نشان داده می شود...
"انزو" ، بعد از افتادن در رودخانه "تیبر" قدرت ماورایی بدست می آورد و تصمیم میگیرد از این قدرت برای تعقیب کردن یک گانگستر دیوانه به نام "کولی" استفاده کند ..
برنده 1 جایزه اسکار. همچنین 15 جایزه و نامزد دریافت 6 جایزه دیگر.
کابیریا ( ماسینا ) ، زن خیابان گرد بسیار خوش قلب و ساده دلى است که در حومه ى رم زندگى میکند . او از آن نوع آدمهایى است که بدبختى را بخشى از زندگى میدانند ، اما هرگز ایمانشان را به ارزش خود زندگى از دست نمیدهند .
پس از جنگ جهانی "مایکل"، از زندان آزاد میشود و به سمت "میزوری" می رود جایی که همکارش "ویلیام" توسط راه زنان کشته شده است ، مایکل تصمیم میگیرد اموال به سرقت رفته خانواده ویلیام را پس گرفته و به دنبال راه زنان برود و ..
خانواده فاربر برای گذراندن تعطیلات به خانه ویلایی خود در کنار دریاچه رفته اند. اما در بدو ورود با پیدا شدن سر و کله دو پسر خوش سیما – پیتر و پل – با لباس های گلف بر تن، آرامش شان بر هم می ریزد. پیتر و پل با زمینه چینی آنا، جورج و پسر کوچک شان جورجی را در خانه حبس و سپس شروع به بازی هایی می کنند که با یک شرط بندی هولناک آغاز می شود. پیتر به آنها می گوید که حاضر است شرط ببند هیچ کدام از آنها در ساعت ۹ صبح روز بعد زنده نخواهند بود. خانواده فاربر سعی می کنند تا به هر وسیله ای که شده، از چنگ این دو قاتل خونسرد فرار کنند. اما منطقه ای که در آن زندگی می کنند، بسیار خلوت و تنها تلفن موجود نیز از کار افتاده است و …
صداى انسان : مردى در شب عروسى اش به محبوبه ى قدیمى اش تلفن مىزند . زن ( مانیانى ) مىگوید که مىخواهد خودکشى کند … معجزه : « نانینا » ( مانیانى ) ، زن دهقان کند ذهنى است که روزى به مرد جوانى ( فلینى ) برخورد مىکند و به تصور این که او ، حامىاش ، « سن ژوزف » است ، در حالت از خود بىخودى تسلیمش مىشود .
“ادموند” پسر نوجوانی است که در آلمان پس از جنگ جهانی دوم زندگی می کند و دست به هر کاری می زند تا برای خانواده خود غذا مهیا کند.روزی او با مردی برخورد می کند که در گذشته معلم او بوده است.او تصور می کند می تواند از آن مرد کمک بگیرد اما تفکرات مرد او را به راهی خطرناک هدایت می کند…
در خانواده اى مرفه ، مادر ( پولا ) جفا میکند و پدر ( چیگولى ) او را میبخشد. اما باز که بوالهوسى میکند ، پدر خود را میکشد و پسربچه ى چهارساله شان ، « پریکو » ( د آمبروزیس ) ، مادر را به عنوان مسئول این فاجعه طرد میکند.