در سرتاسر جهان، مردم عادی به دستور دشمنی که تنها به نام «صدای او» شناخته می شود، دست به اعمال خشونت ناگفتنی می زنند. پس از سالها خفته بودن، این به سایبورگها بستگی دارد که جلوی آن را بگیرند...
قتل فجیع یک کودک، راز رابطهی پنهانی مادرش فاش میکند. تحقیقات یک خبرنگار نشان میدهد که پرونده پیچیدهتر از آن است که در ابتدا به نظر میرسید و حقایق پنهانی بسیاری در آن نهفته است.
روزهای بارانی من داستان یک دانش آموز دبیرستانی ۱۷ ساله ژاپنی است که با یک مرد جوان و جذاب آشنا می شود. آنها به سرعت عاشق یکدیگر می شوند، اما رابطه آنها با چالش هایی روبرو می شود...
پرستاری به نام یوکو (کاگو) در حین نگهداری از دختری به نام فوکی تجربه عجیبی را می بیندد. نتایج آزمایش یک کیست را در بدن فوکی نشان میدهد، اما ان در واقع همان کینهای باقیمانده از نوزادی است که قادر به به دنیا آمدن نبود...
خانم یوشینو و دخترش تاکاکو، زندگی آرامی دارند تا اینکه با جوانی به نام هیدئو آشنا می شوند. تاکاکو جذب مادرش می شود و مادر نیز به دلیل شباهت هیدئو به معشوقه قدیمی اش، احساس مشابهی پیدا می کند.
این داستان، ماجرای عشق میان کنریمون-این و یوشیتسونه را پس از شکست خاندان تایرا و نجات کنریمون-این از دریا توسط یوشیتسونه روایت می کند. یوشیتسونه به زور کنریمون-این را تصاحب می کند و با استفاده از تکنیک های خاص خود، عشق او را به دست می آورد.
ناتسومی، مرگ عشقش را نمیتواند بپذیرد و تصمیم میگیرد برخلاف میل عموم که همزیستی با جسد را ناپسند میدانند، به طریقی، عشقش را زنده نگه دارد. کار او ابتدا شبیه خانهای عروسکی، البته در ابعاد واقعی، به نظر میرسد، اما.
در شهری آیندهنگر به نام کامینا سیتی، رونا بالوت یک روسپی جوان است که توسط قمارباز بدنام، شل سپتینوس، تحت بال و پر گرفته میشود. شل یک شب رونا را رها میکند و سعی میکند او را در انفجاری به قتل برساند. با این حال، او توسط دکتر ایستر نجات یافته و به یک سייبورگ تبدیل میشود. هوش مصنوعی به شکل یک موش برای کمک به سازگاری او همراهیاش میکند...