یک معلم مدرسهی فلسطینی درگیر کشمکشی درونی است؛ او باید میان تعهد خطرناکش به مقاومت سیاسی، حمایت عاطفی از یکی از شاگردانش و فرصت ایجاد یک رابطه جدید با یک مددکار داوطلب، توازن برقرار کند.
وقتی گروهی از دوستان قدیمی دانشگاه که اکنون در دهه سی سالگی خود هستند، برای کریسمس در کلبه کوهستانی دورافتاده دوست تازه فوت شدهشان جمع میشوند تا زندگی او را جشن بگیرند، آن را فرصتی برای اتحاد دوباره و تبدیل شدن به واحدی منسجم میدانند. اما زمان گذشته است و با آشکار شدن رازها و کینههای قدیمی،...
درست قبل از جدایی سودان جنوبی، یک خوانندهٔ سابق اهل شمال که متأهل است، برای جبران قتل مردی از جنوب، همسر آن مرد را که از این ماجرا بیخبر است، به عنوان خدمتکار خود استخدام میکند.
یکی از بزرگترین رسواییهای استروئیدی ورزشی را از طریق مصاحبه با رئیس آزمایشگاه BALCO، ورزشکارانی که مظنون به استفاده از داروهای افزایش دهنده عملکرد و موارد دیگر هستند، بررسی کنید.
نوزومی کورودا نامهای عاشقانه از جون سِتویاما، محبوبترین پسر مدرسه، در میز خود پیدا میکند. او با قرار دادن پاسخ خود در جا کفشی، تبادل مخفیانه دفترچه خاطرات را با جون آغاز میکند.
جان یک فیلمساز مشتاق است که تصمیم میگیرد با دوستانش یک فیلم بسازد. در صحنه فیلمبرداری، جان با دارما آشنا میشود؛ دختری مرموز. از همان لحظه اول، جان پی میبرد که دارما دختری منحصربهفرد است و در نهایت عاشق او خواهد شد.
اما، دختر مارتین، برای یافتن حقیقتِ اتفاقی که سی سال پیش برای والدینش رخ داده بود، نگهبان شبانه میشود. ملاقات او با وُرمر، قاتل سریالی، در سلولش، این قاتل را از کما بیرون میآورد و زنجیرهای از حوادث سرنوشتساز را رقم میزند.
این داستان لطیف و تفکربرانگیز، روایتگر غلبه بر مشکلات از طریق ارتباط زندگیها است که با یک سفر جادویی برای نجات کریسمس و نجات شخصیتها از یکدیگر به اوج میرسد.
بازیگری میانسال که نزد دوستش اقامت دارد و شاعری کهنسال که تنها زندگی میکند، هر دو میزبان هنرمندان جوان و مشتاقی میشوند که درباره حرفه و زندگی آنها کنجکاوی میکنند.
یونگ سو و گیونگ سوک، که در قبولی آزمون استخدامی دولت شکستهای مکرر داشتهاند، با مشکلات شخصی و مالی (جدایی یونگ سو پس از پنج سال و افزایش سنگین اجاره گیونگ سوک) روبهرو هستند. این دو نفر که در اوج ناامیدی به سر میبرند، برای موفقیت در آزمون، از وجود یک صندلی خوششانس در کتابخانه مطلع میشوند.
روبرتو همواره در گفتن حرف نامربوط در زمان نامناسب تبحر دارد. اما هنگامی که او به یک رایانهای دست مییابد که قادر است الگوریتمهای تکتک ما را بخواند و اطلاعات کاملی در مورد همه کس به دست آورد، سرانجام زندگی به او روی خوش نشان میدهد.
دختری هفده ساله که به آفتاب حساسیت دارد، زندگی منزویای را سپری میکند. او شبها برای نواختن گیتار بیرون میرود و پسری را که تحسین میکند، ملاقات میکند. با شکلگیری رابطهی عاشقانهشان، او بیماری خود را از پسر پنهان میکند که این موضوع باعث ایجاد تنش در رابطهی نوپای آنها میشود.