الیزابت جوان از این خبر که مادر عجیب و غریبش وصیت کرده بود خاکسترش را بین پنج شوهر سابقش پخش کنند، شوکه می شود. الیزابت تصمیم می گیرد که به وصیت مادرش عمل کند، اما این سفر مسیر زندگی اش را به طور کلی تغییر می دهد.
دختر داستان ما به دلیل سازگاری نیافتن با مدرسه قبلیاش، به مدرسهای جدید میرود. در این مدرسه با تجربیات جدید و دوستان متفاوتی روبرو میشود، آن هم در شرایطی که کشورش درگیر جنگ است.
در این داستان درباره تابآوری، انسانیت و قدرت دگرگونکننده هنر، دیوین جی که به اشتباه در زندان زندانی شده است، با بازی در یک گروه تئاتر به همراه دیگر زندانیان، هدفی برای زندگی پیدا میکند
کودکان به طرز مرموزی در پایتخت مولداوی ناپدید میشوند. افسر پلیس ولاد، با کمک دوستش از سرویس مخفی، تصمیم میگیرد تا کودکان گمشده را به هر قیمتی پیدا کند، اما رازی را کشف میکند که میتواند منجر به کودتا شود.
پس از یک جدایی دردناک، آریانه به خانهاش برمیگردد و شغلی بهعنوان مترجم برای کارگران مهاجر فصلی پیدا میکند. با مشاهده سوءاستفادههایی که در محل کار رخ میدهد، آریانه باید تصمیم بگیرد تا چه اندازه حاضر است برای مقابله با این بیعدالتیها قدم بردارد.
یک فروشگاه اجاره فیلم کوچک با خطر ورشکستگی مواجه شده است. برای حفظ کسب و کار خود، صاحب فروشگاه مجبور میشود به درخواست یک طلبکار روانی، از سفر رسمی رئیسجمهور روسیه به اتریش در شب کریسمس جلوگیری کند.
دانش آموزان مدرسه شبانه روزی به نام های سامانتا و کلارا که نمی توانند برای تعطیلات به خانه بروند، با ورود یک گروه آدمکش درست زمان کریسمس، با خطری مرگبار روبرو می شوند...
در جریان آخرالزمانی که زامبیها بر جهان مسلط شده بودند، گروهی از بازماندگان در یک استودیوی ضبط، پناه گرفته بودند. آنها به طور اتفاقی نوعی ماریجوانای بسیار قوی را کشف کردند. اما با گذشت زمان، تنشها بین آنها افزایش یافت و اشتباهاتی رخ داد که موجب شد به این فکر بیفتند که چه تهدیدی جدیتر است: زامبیها یا خودشان؟
دو برادر نوجوان و خواهر ناتنی جدیدشان در یک سفر جادهای به مرز مکزیک و آمریکا میروند تا مردی را که باعث تصادفی شده و به مرگ پدرشان منجر شده، تعقیب کنند.
این فیلم، داستان حماسی سربازان خارجی را روایت میکند که در ماه مارس سال ۱۹۴۵ میلادی، در جنگهای خونین برای دفاع از خاک فرانسه شرکت کردند. با این حال، پس از شکست در برابر نیروهای ژاپنی، این سربازان شجاع در دل جنگلهای انبوه گرفتار شدند و سفری پر از رنج و مشقت را برای فرار آغاز کردند.
ملاتی، در حالی که از گرسنگی جان داده بود، جسد بیجانش در کنار مادری یافت شد که مشغول صرف غذای محبوبش، تلور ایكان پارانگ، بود. با این اتفاق تلخ، ملاتی به موجودی شبحوار به نام پونتیاناک تبدیل شد و با ترساندن اهالی روستا و بلعیدن غذایشان، وحشت را بر دل آنها انداخت.