استفانی، دانشجویی که از یک کابوس خشونت آمیز تکراری رنج می برد، به خانه برمی گردد تا تنها کسی را که ممکن است بتواند این چرخه را بشکند و خانواده اش را از مرگ وحشتناکی که ناگزیر در انتظار همه آنهاست، نجات دهد، پیدا کند.
افسر پلیس رن آکورد در سواحل اورگان مشغول بررسی حمله یک گرگ است. در جریان این پرونده، پسرش که با او قطع رابطه کرده، ناپدید میشود و وضعیت را دشوارتر میکند.
گروهی از بازماندگان ویروس خشم در یک جزیره کوچک زندگی میکنند. وقتی یکی از اعضای گروه برای ماموریتی به خشکی اصلی میرود، او اسرار، شگفتیها و وحشتهایی را کشف میکند که نه تنها آلودهها بلکه سایر بازماندگان را نیز جهش داده است.
داستان دارسی و آسترید روایتگر عشقی یکطرفه است؛ دارسی عمیقاً به آسترید علاقهمند است، اما این حس از سوی آسترید متقابل نیست. مسیر این داستان عاشقانه، برخلاف انتظارات هر دوی آنها، به سمتی کاملاً متفاوت پیش خواهد رفت.
در آخرین سفر دریایی شبانه در نیویورک، مسافران و خدمه مورد تعقیب یک موش بیرحم قرار میگیرند و این گذرگاه که میبایست آرام باشد، به یک قتلعام خونین بدل میگردد.
مردی که از بیخوابی رنج میبرد، با استفاده از نوارهای "درمان بیخوابی دکتر ساندر"، ناخواسته وارد کابوسهای خودش میشود. او در این رویاهای عجیب و وهمآلود که پر از طنز سیاه است، به نوعی ستاره نمایشهای ذهنی خودش میگردد.
زنی جوان پس از ورود به حومهٔ شیکاگو، به گمشدن مرموز پسرعمویش مشکوک میشود و به زودی درمییابد که وحشتناکترین گمانههایش، تنها بخش کوچکی از یک حقیقت بسیار ترسناکتر است.
در جهانی که خون خونآشامها برای تولید مواد مخدر مورد استفاده قرار میگیرد، دو نوجوان نگونبخت که از دست یک دلال بیرحم و خطرناک در حال فرار هستند، به خانهای متروک وارد میشوند و در آنجا با دختری روبرو میشوند که به خواب عمیقی فرو رفته و در جایی محبوس شده است.
در دهه نود میلادی، در شهر لس آنجلس، یک محافظ شخصی مسئولیت حفاظت از یک خواننده مشهور موسیقی پاپ و دوست پسر ورزشکار او را در برابر یک تعقیبکننده مزاحم بر عهده میگیرد.
یک دهه پس از شروع همهگیری زامبیها، گروهی از نجاتیافتگان در جامعهای واقع در یک جزیره گرمسیری، پناهگاهی پیدا میکنند. اما در آنجا با فرقهای مواجه میشوند که زامبیها را میپرستد و نقشه دارد بر دنیای پس از آخرالزمان چیره شود.
دو خواهر تنها در مزرعهای دورافتاده، با موجودی به نام "پاگنده" مواجه میشوند. آنها که تنها هستند و هیچ کمکی ندارند، مجبورند برای زنده ماندن در این نبرد سخت تلاش کنند.
یک تکنیسین سردخانه موفق میشود جسد دختربچهای را دوباره زنده کند، اما برای زنده نگه داشتن او، باید از زنان باردار مواد بیولوژیکی برداشت کند. وقتی مادر دختربچه که یک پرستار است، متوجه زنده بودن فرزندش میشود، با تکنیسین وارد معاملهای میشود که هر دوی آنها را در مسیری تاریک و بیبازگشت قرار میدهد.