رایان بیلینگز دوازده ساله به ترس شدید از تاریکی مبتلا شده است. او هر شب را در عذاب بیدار می گذراند، منتظر می ماند و تماشا می کند که شیطان در تاریکی قوی تر می شود و ترس او را تغذیه می کند. برادر بزرگترش دیل، مشکوک است که رایان مشکلی ندارد و این فقط یک ترفند برای توجه بیشتر است...
شب کریسمس. فرانک هرینگتون در مسیری که به سمت خانه خانوادهاش میرود، برای اولین بار پس از 20 سال، تصمیم میگیرد میانبر را امتحان کند. این بزرگترین اشتباه زندگی اوست...
در آیندهای نزدیک، آفیزی و لوک برای نجاتِ الیزابت و نابودیِ نهاییِ خونآشام، به اعماقِ رومانیِ جنگزده سفر میکنند. در این مسیر، با یک خبرنگارِ تلویزیونی و گروهی از شورشیانِ مبارز علیه خونآشامان روبرو میشوند...
گروهی از وارثان در یک قلعه در اسکاتلند جمع میشوند تا وصیتنامهی یکی از اقوام ثروتمندشان، یک پزشک عجیب و غریب به نام سر رجی نلسون، را که ظاهراً بر اثر جذام مرده است، باز کنند؛ اما همه چیز آنطور که به نظر میرسد نیست.
یک گروه راک، درآستانه موفقیتش، برای ساخت اولین موزیک ویدیوی خود به یک استودیوی فیلمسازی می رود. اما کسی آنجا هست که برای استعداد آنها احترام زیادی قائل نیست و شروع به کشتن اعضای بند، دوست دختران همراه آنها و دار و دسته آنها می کند...
یک قاتل سریالی سادیسمی زن و شوهری را که در یک بزرگراه روستایی در تگزاس رانندگی می کنند وحشت زده می کند در حالی که افراد زیادی را می کشد و آنها را برای قتل خود متهم می کند...
روزنامه نگار تازه کار ویویان به دنبال فردریک، متصدی قدیمی ترین گورستان در کشوری نامشخص می گردد و درخواست مصاحبه می کند و پیرمرد داستان دو «مشتری» را تعریف می کند که هر دو با رازی مرموز به هم مرتبط هستند. گانگستر قدرتمند جیمی لوینسون شریک سابق خود پل پاتوچی را به سرقت محموله کوکائین متهم می کند و دستور کشتن دختر مورد علاقه خود را می دهد...