"جک موور" وکیلی است که به پکن سفر کرده تا درباره تاسیس اولین تلویزیونی مشترک مذاکره کند.ناگهان او دستگیر شده و متهم به قتل می شود.تنها راه نجات و اثبات بیگناهی اش "شن یولین" است…
بازرس بيمه، «بريگز» (آلن)، را شعبده بازي به نام «وولتن» (استيرز) هيپنوتيسم مي کند و به او دستور مي دهد تا از خانه ي ثروتمنداني که خود «بريگز» سيستم حراستي شان را طراحي کرده، سرقت کند.
پیکسی برای انتقام گرفتن از مرگ مادرش ، یک دزدی را طراحی کرده است اما باید از دست گانگسترها در سراسر ایرلند فرار کند ، پدرسالاری را بپذیرد و سرنوشت خود را انتخاب کند.
سه مرد و یک زن، که همگی دندانپزشک هستند، به ریویرای مایا می روند تا در یک کنگره کمک کنند. همه آنها در حال فرار از رنج خود هستند و آخر هفته دیوانه واری را با هم سپری می کنند...
در آنروخت یک قتل عام اتفاق می افتد که در آن افراد به طور تصادفی سر بریده می شوند. در حین بررسی پرونده، دو کمیسر تحقیق کنکا و والتر قسمت تاریک شهر را کشف می کنند...
کاهن مقدسی (چاویان فت) ۶۰ سال است که مراقبت از طومار سرنوشت را به عهده دارد (هرشخص محافظ طومار باشد هرگز پیر نمیشود و جاودانه میماند) اشتروگر (کارل رودن) یک نازی آلمانی در تمام این مدت به دنبال اوست. بطور تصادفی کاهن با جیب بری خوش قلب به نام کار (شون ویایام اسکات) آشنا میشود و او را واجد شرایط انتقال این مسئولیت میبیند و…
هنگامی که یک تصادف رانندگی باعث می شود که جوناس بینایی خود را کاملاً از دست بدهد، او نمی تواند زندگی ای را که قبلاً داشت را ادامه دهد . با وجود امتناع او از پذیرش شرایط جدید ، شرایط او را به کشف مسیرهای جدید و نامعلومی سوق می دهد ....
هنگامی که افراد مهم آنها هر کدام از آنها جدا می شوند، الکسا اشتباهی یک متن "قلب شکسته" به جیسون می فرستد ، این دو یک رابطه تلفنی را ایجاد می کنند و هیچ کدام جرات نمی کنند بپرسند دیگری واقعاً کیست...
یک سال پس از شروع رابطه عاشقانه آنها در شهر ریچیونه، "وینچنزو" و "کامیلا" برای گذراندن تعطیلات در ساحل زیبای آمالفی دوباره گرد هم می آیند و عشق خود را آزمایش می کنند ...