"جانی امیلی وانگ" بعد از اینکه همسرش به دلیل مصرف بیش از اندازه هروئین اوردوز میکند ، به جرم تصرف در هروئین بازداشت شده و به شش ماه حبس محکوم میشود ، پس از گذراندن این مدت در زندان متوجه میشود که حق سرپرستی تنها پسرش را از او گرفته اند و ...
"استیون گلد" کمدینی است که به تازگی از دانشکده پزشکی اخراج شده است. "لیلا کریستیک" خانه داری است که می خواهد تبدیل به یک کمدین موفق شود اما به نظر نمی رسد استعدادی داشته باشد. "استیون" او را زیر پر و بال خود گرفته و به او آموزش می دهد و...
اصرار و پافشاری "استور" شانس او برای بدست آوردن عشق زندگی اش "میلا" را از بین می برد.او که می داند برای بدست آوردن او به تجربیات بیشتری در مورد زنان احتیاج دارد،به دوست قدیمی خود "کالی" مراجعه می کند تا به او برخورد با زنان را آموزش دهد...
در سال 1953 یک باستانشناس به نام "وارون شیرواستاو" به دهکده ای در غرب بنگال می رود تا در معبد آنجا حفاری کند.با تجربه و دانشی که پشت جوانی او قرار دارد،او "زمیندر" و خانواده او را تحت تاثیر قرار می دهد و...
در سال 1940، یک زن متاهل و یک فیلمنامه نویس همینطور که در حال کار بر روی یک فیلم تبلیغاتی درباره عملیات تخلیه سربازان متحدین از دانکرک هستند، مجذوب یکدیگر می شوند...
پاریس، آینده ای نزدیک. "مارک" و "هانس" سارقان سالخورده به زنی آمریکایی بدهکار هستند و تنها دو هفته برای پرداخت آن زمان دارند. آنها نقشه سرقت یک سرم جدید را دارند، اما برای اینکار به کسی با دستان سریع و ماهر نیاز دارند. آنها "آلکس" جوانی که با "لیز" دوست دختر شانزده ساله خود به هم زده را استخدام می کنند و...
"رام" (Girish Taurani) عاشق "سونا" (Shruti K. Haasan) میشود. او در مزرعه پنجاب زندگی می کند، جایی که برادر بزرگترش او را به چالش می کشد. در صورتی که بتواند محصول بیشتری در مزرعه برداشت کند اجازه خواهد داشت با سونا ازدواج کند...
"جون" از چین به هنگ کنگ سفر می کند تا برای ازدواج با دوست دخترش پول کافی بدست آورد. در آنجا او با دختری آشنا شده و با هم دوست می شوند. کم کم رابطه آنها به عشق تبدیل شده و...
دو شریکِ یک جوینده طلا بهنام «کیبل هوگ» (روباردز جونیز) همه دار و ندار او از جمله قاطر و قمقمه آبش را به زور اسلحه میگیرند. «هوگ» سرگردان در میان برهوت در آستانه مرگ است که معجزهای نجاتش میگیرند. «هوگ» سرگردان در میان برهوت در آستانه مرگ است که...
یک نویسنده ی گیج و سرافکنده که در جستجوی یک موضوع خوب برای داستان بعدیش است، ماجرایی برایش پیش میاد و عاشق کسی می شود که اعتقادی به عشق و عاشقی ندارد...