داستان فیلم بر روی یک زن و مرد به نام های رونی میسنر و اد همسلر تمرکز دارد. اد همواره در حال آماده شدن برای بحرانی است که شاید هرگز اتفاق نیفتد. از طرف دیگر رونی هم همیشه در حال خرید چیزهایی است که ممکن است هرگز از آن ها استفاده نکند. هنگامی که این دو در یک شهر کوچک سعی می کنند عشق را پیدا کنند، همه چیز عوض می شود...
یک تهیه کننده تلویزیونی برای پنجمین سال برنامه ویژه کریسمس را تولید می کند، اما بعدا به او گفته می شود که آن را با پسر مجری برنامه تهیه کند. در ابتدا، او خیلی از این موضوع خوشحال نیست، اما - کریسمس دوستان و خانواده ها را دور هم جمع می کند...
اتاق خواب سوفیا، یک اسکورت لوکس. مشتری جدید او که خود را هوگو معرفی کرده و به نظر می رسد یک تاجر تحصیل کرده باشد، متوجه می شود که نامی روی پایش خالکوبی شده است: دیانا. هوگو نمی تواند از او بپرسد دیانا کیست.
زنی که در محیط کار مردانه فعالیت میکند، به دنبال شریک زندگی است که بتواند زندگی شخصیاش را منظم کند. او به طور اتفاقی با مردی آشنا میشود که ممکن است همان فرد مورد نظر باشد.
صاحب یک گل فروشی برای برنده شدن جایزه نقدی و نجات کسب و کارش که با مشکل مواجه شده، در نمایشگاه گلهای محلی شرکت میکند. اما در آنجا دل به یکی از رقبای مستقیم خود میبازد.
تاشا میلر، متخصص اطفال، در تلاش برای حفظ سلامت کودکان بخش خود است. اما مجبور میشود شاهزاده الکساندر کاوالیری را که پایش شکسته، به طور مخفیانه در بخشش بستری کند. او از این موضوع که شاهزادهای لوس وقت بهبودی بیمارانش را میگیرد، خشمگین است، اما به زودی...
تاکاکو یک طراح زیبا در 30 سالگی است و قبلاً عاشق شده است. او قصد ازدواج دارد و در سایتی برای ازدواج ثبت نام می کند. کیکو به آرمان و قصد تاکاکو علاقه مند است، اما در رابطه با او نیز مشکلاتی دارد. تاکاکو و کیکو در نهایت با هم دعوا می کنند...
مای ناناسه خواهر کوچکتر یوکیهیرو است. او یک دانش آموز ساده دبیرستانی می باشد که یک روز صدای دوست برادرش، سوتا نیشینو را می شنود که می گوید: "خواهرت زیباست."...
دارسی یک زن کارآفرین موفق است که همیشه کار خود را بر زندگی شخصی خود مقدم داشته است. او هرگز وقت یا انرژی کافی برای تمرکز بر پیدا کردن عشق نداشته است و در نتیجه، هرگز در یک رابطه جدی نبوده است. با این حال، زمانی که مادرش از او میخواهد برای کمک به برنامهریزی یک رویداد خیریه به خانه برگردد، زندگی دارسی مسیر غیرمنتظرهای را طی میکند...
مردی عاشقانه و بیتجربه مبتلا به دیستروفی عضلانی در تلاش است تا عشق دوست داشتنی خود را به دست آورد در حالی که برای بهترین دوست صمیمی خود به عنوان دوست پسر ظاهر میشود.
جوی، زنی موفق در کارش، درست هنگام نزدیک شدن تعطیلات و امید به ترفیع، ناچار به بازگشت به شهر زادگاهش و کمک به عمهاش میشود. در آنجا، به طور غیرمنتظرهای با عشق قدیمیاش، بن، روبهرو میگردد...
سوبارو و همراهانش موفق میشوند هیولای شیطانی وولگارم که باعث نفرین روستا شده بود را شکست دهند و بچههای روستای ایرلام را نجات دهند. بعد از این پیروزی بزرگ، شخصیتهای داستان بالاخره فرصتی برای استراحت پیدا میکنند. سوبارو هم تصمیم میگیرد به یک ماموریت مخفی برود و نمیخواهد کسی از آن باخبر شود. اما حتی با این که سوبارو خودش را پنهان کرده، پترا و بچههای دیگر خیلی زود او را شناسایی میکنند. حالا که ماموریت مخفی سوبارو لو رفته، قرار ملاقات مهم او با امیلیا ممکن است کنسل شود.