یک برنامه ریز رویداد شهر نیویورک برای تعطیلات به تنسی سفر می کند و در نهایت در کنار مدیر عملیات پارک موضوعی در مراسم سی امین سالگرد کریسمس در Dollywood کار می کند...
معمار موفق تیلور اسکات آماده ترفیع و نقل مکان به پاریس است، اما قبل از آن ، رئیسش به او پروژه ای می دهد تا یک خانه شیرینی زنجبیلی در اندازه واقعی برای یک مسابقه تعطیلات بسازد...
هنگامی که برنامه ریز عروسی پسر خوآن به طور غیرمنتظره ای کار را ترک می کند، او باید عروسی پسرش را در شب کریسمس با کمک بیو، عموی عروس هماهنگ کند. همانطور که آنها در کنار یکدیگر کار می کنند، متوجه می شوند که سرنوشت و گذشته آنها در هم تنیده شده است...
یک خبرنگار به دنبال داستان عشق در پشت یک حلقه نامزدی عتیقه است. با کمک نوه صاحب حلقه، آنها میراثی را که پدربزرگ و مادربزرگش به جا گذاشته اند را کشف می کنند ...
سیسیل و سمیرا نمی توانند از پس پرداخت هزینه های گران قیمت زندگی در پاریس بر بیایند. این دو در هنگام قدمزنی در خیابان توسط یک گالری هنری دعوت شده و از ظرافت هنر انگشت به دهان می مانند...
کلر از آن دسته زنانی است که میداند بچه نمیخواهد، اما وقتی در یک مهمانی با پسری آشنا می شود، بیشتر از چیزی که او برایش چانهزنی میکرد، عایدش میشود...
سرپرست هیئت منصفه با طرح سوالاتی, زنی را که به اتهام قتل محاکمه می شود را به مجازات با صندلی برقی محکوم می کند. در شب اعدام، افکاری به سراغش آمده و دوباره آزارش می دهند...
داستان فیلم درباره مردی به نام راستی ویتنبرگ است که عضو یگان ویژه ی نیروی دریایی می باشد و در تلاش است تا میان زندگی خانوادگی و زندگی کاریش تعادل ایجاد کند. او هر روز و در حالی که از اختلال استرسی پس از ضایعه روانی رنج می برد، برای حفظ کردن خط میان واقعیت و کابوس هایش مبارزه می کند. راستی خود را وقف تیم و ماموریت خود کرده است و مایل است تا فداکاری نهایی خود را برای برادران همکار و هم تیمی های خود انجام دهد.
رویارویی غیرمحتمل بین طراح دکوراسیون کریسمس، لزلی میجر، و تاجری که تلاش میکند به سنت کریسمس در چسترتون پایان دهد، باعث میشود لزلی از تمام جذابیتهای کریسمس خود برای عشق به کریسمس استفاده کند...
"راج کوما"ماجراجو ،نترس و شجاع در میان دو گروه خطرناک قاچاقچی های مواد مخدر در دارتیپور، شهری کوچک قرار گرفته است. در این میان او به "چاندا" برادرزاده پارما رئیس یکی از باندها دل می بازد در حالی که خود برای شیو "راج"رئیس باند رقیب کار می کند. در نبرد نهایی او موفق می شود این دو گروه را متلاشی کند و با چاندا ازدواج کند.
راهول برای برآورده کردن آخرین آرزوی پدربزرگش به روستای کوچکی در هند می رود: تا خاکستر او را در آب مقدس رودخانه آنجا بریزد. او در مسیرش با زنی آشنا می شود و یک سری اتفاقات غیر منتظره برای آن ها رخ می دهد...