مادری تنها با زنجیرهای از بدبیاریها روبرو میشود. این حوادث او را به سمتی سوق میدهند که هرگز انتظارش را نداشته است؛ به طوری که درگیر وضعیتی پیچیده و ناخواسته میشود. در این میان، او خود را در کانون اتهامات جامعهای میبیند که نسبت به او بیتفاوت است.
لیلیا کاپیسترانو به دنبال انتقام از گیلی وگا، میلیاردر مشهوری است که دخترش را به قتل رسانده است. او با تغییر چهره و با نام "اوا کاندلاریا"، خود را به مهمانی گیلی وگا میرساند تا نقشه انتقام خود را عملی کند.
دالاس یک ماشین کشتار یک نفره در یک داد و بیداد مرموز است. حملات او به باندهای دوچرخهسواری و آزمایشگاههای مواد مخدر باعث عصبانیت رئیس اوباش وگاس میشود که دوست دالاس را گروگان گرفته است. اما ...
فردی در جستجوی رازهای گذشتهاش، پرستاری نوجوانی را به عهده میگیرد که در حال تغییرات مرموزی است. خانواده نوجوان به شدت با این تغییرات مخالفند و میخواهند جلوی آن را بگیرند.
دو برادر متمدن در ایستگاه قطاری در هند، شاهد دزدیده شدن نوزادی از مادری فقیر میشوند. برادری که حس وظیفه بیشتری دارد، دیگری را قانع میکند تا به مادر کمک کرده و برای پیدا کردن نوزاد، وارد تحقیقاتی خطرناک شوند.
لوون کید، یک مامور سابق ضدتروریسم، پس از ترک شغل قبلیاش برای تمرکز بر خانواده، مجبور میشود به دنیای گذشتهاش بازگردد تا به حل معمای ناپدید شدن یک دختر جوان کمک کند.
اولین قرار ملاقات یک مادر بیوه پس از سالها، هنگامی که در حین صرف شام در یک رستوران شیک، پیامهای تهدیدآمیز ناشناس به طور پیوسته به تلفن همراهش ارسال میشود، به یک تجربه وحشتناک بدل میگردد و او را دچار این تردید میکند که آیا مرد جذاب و خوشرویی که با او قرار دارد، عامل این مزاحمتها است.
خانه اِچا و آریل در ابتدا محل آرامش و تفاهم بود. اما این آرامش دیری نپایید و پس از آنکه جنی به نام جن داسیم عاشق اِچا شد و آرامش او را بر هم زد، زندگی این دو دستخوش وحشت و دگرگونی هولناکی شد.
آرجون سرکار، یک افسر برتر HIT (واحد مداخله در جنایات) از ویشاکاپاتنام، به جامو و کشمیر فرستاده میشود تا مجموعهای از قتلهای وحشیانه را بررسی کند. در حالی که او گروهی از قاتلان گریزان را تعقیب میکند، این پرونده مهارتها و قدرت ذهنی او را به چالش میکشد.
بعد از ورشکستگی، ایوب برای کار در مزرعه گوجهفرنگی از ازمیر خارج میشود. دستمزدهای پرداختنشده ایوب را کلافه میکند و این موضوع منجر به درگیری با سرکارگرش، هِمّه، میشود. او تصمیم میگیرد هِمّه را بکشد، اما ناخواسته در شهر مسیرش منحرف شده و خشمش فروکش میکند.
سه برادر پس از بازگشت به جنگلی که پدرشان را کشته بودند، با خالی بودن گور او روبرو میشوند. این اتفاق باعث میشود که ترس و بدگمانی بین آنها حاکم شده و وفاداری یکدیگر را زیر سوال ببرند که پیامدهای جبرانناپذیری به دنبال دارد.